۱۳۹۵/۰۵/۰۷
–
۱۸۰ بازدید
پیش از ورود به پرسش هاى کلامى توجه به نکات زیر اهمیت دارد:
۱. هر دانشى یا در شاخه علوم انسانى مى گنجد و یا کاربردش انسانى است؛ یعنى تا انسان را نشناسیم، از آن بهره نمى بریم.
1. هر دانشى یا در شاخه علوم انسانى مى گنجد و یا کاربردش انسانى است؛ یعنى تا انسان را نشناسیم، از آن بهره نمى بریم.
2. خداوند به انسان کرامت و بزرگوارى بخشیده است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»[1]
3. معیار بهره مندى انسان از این کرامت خلیفة الله بودن است؛ یعنى جانشین خداوند بودن کرامت دارد.
4. هر خلیفه اى باید سخن آن کس را که از طرف او خلیفه است، بر زبان راند و از بیان نظر خود چشم پوشد.
اگر کسى بر کرسى خلافت نشست و حرف خود را زد، غاصب است نه خلیفه، خلیفه پیامبر باید سنت و سیرت پیامبر را داشته باشد و از گرایش به سنت و سیرت دیگران بپرهیزد. تمام اختلاف رهبران الهی با دیگران در همین مسئله است.
اگر کسى حرف خود را زد و گفت خودم نظر دارم، همان است که قرآن درباره اش مى فرماید: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[2] این به میل خود سخن مى گوید. میل انسان مرز ندارد؛ ولى دانش و آگاهى اش محدود است. اگر انسان زمام خود را به دست میل دهد، چون علمش محدود است، به یارى میل راه مى سپارد که مصیبتى بزرگ است.
هدف آفرینش
پرسش 54. هدف از خلقت و آفرینش چیست؟
همه ما در درون خود با این سؤال مواجه هستیم که چرا ما خلق شدیم؟ این سؤال با ذکر دو مطلب حل مى شود. اول اینکه هدف خدا از آفرینش چیست؟ دوم اینکه هدف از خلق شدن ما چیست؟
پاسخ مطلب اول این است که این سؤال صحیح نیست، چون خدا خود هدف است نه این که هدف داشته باشد. هر کس کارى را انجام مى دهد براى آن است که نقص خود را با آن کار برطرف کند. احتیاجى دارد و مى خواهد آن احتیاج را برطرف کند، تا به کمال برسد.
اگر خود کمال مطلق یعنى خدا، خواست کار انجام دهد، دیگر این سؤال صحیح نیست که کمال مطلق براى چه این کار را انجام مى دهد. هر فاعلى کارى را انجام مى دهد که به کمال برسد، خود کمال مطلق به چه منظور کارى را انجام مى دهد؟ این سؤال درست نیست.
بلکه درباره کمال مطلق اینطور گفته مى شود که: او چون کمال مطلق و خَیِّر محض است و یکى از شعب کمال، جود و سخا است، از چنین ذاتى، جز خیر و احسان و جود، صادر نمى شود و آن اِفاضه هستى است، افاضه هستى بهترین جود است.
پاسخ مطلب دوم این است که: انسان، موجودى است که هم مى اندیشد و هم کار مى کند، بنابراین باید براى اندیشه و کار انسان هدف در نظر گرفته شود. درباره اندیشه، قرآن کریم فرمود: هدف از آفرینش انسان این است که او جهان را با دیدگاه الهى ببیند و بشناسد.
«اللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً»[3] این مجموعه آفریده شد تا شما با دید الهى جهان را ببینید و بدانید همه این ها مخلوق یک مبدأ است، مبدأیى بنام خدا که عین قدرت است و «بِکُلِّ شَیْءٍ قَدیر» است، عین علم است و «بکل شى ء علیم»است، چیزى از علم و قدرت او خارج نیست.
اعتقاد به مبدأیى که علم و قدرتش نامتناهى است براى ما سازنده است، به این صورت که چون او به همه چیز عالِم است پس مواظبیم که آلوده نشویم و چون به همه چیز توانا است مواظبیم کارها را با او در میان بگذاریم و فقط از او کمک بخواهیم.
البته بعضى از موجودات به خدا نزدیک ترند و کمال برترى دارند و مى شود به آنها متوسل شد و از آنها شفاعت گرفت. شفاعت و توسل هم نه با توحید مخالف است و نه با شرک موافق، بلکه با توحید ناب سازگار است.
همه ما وقتى تشنه مى شویم آب مى نوشیم، وقتى به روشنى نیازمند شدیم از آفتاب کمک مى گیریم با این که آب و آفتاب را خدا آفرید، ولى در حقیقت براى نورگیرى به آفتاب و براى رفع عطش به آب متوسل شده ایم. ما به آفتاب توسل مى جوییم نه این که آفتاب را مبدأ نور بدانیم، این عین توحید است.
وقتى به خاندان عصمت و طهارت که آب زندگى و آب کوثر و از هر آفتابى بالاترند متوسل مى شویم به این معنى نیست که آنها را مبدأ وجود بدانیم، بلکه همان طور که آب مى نوشیم تا زنده بمانیم، از آب حیات زندگانى این خاندان هم بهره مى گیریم تا عالِم شویم.
در آیه مذکور فرمود: یکى از اهداف آفرینش انسان این است که عالم شود به علمى که به درد او مى خورد، علمى که او را به غیر خداوند واگذار نکند، نه به خودش متکى کند نه به غیر خدا، این هدف بخش علمى انسان.
در مورد بخش عملى در قسمت هاى پایانى سوره «ذاریات» آمده است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»[4] یعنى آفرینش جن و انسان براى این است که خداپرست شوند و غیر خدا را نپرستند، چون ممکن نیست بشر دین نداشته باشد. هر کسى بالاخره دینى دارد، یعنى قانونى را احترام مى کند، حرف کسى را گوش مى کند، اگر آن کس خدا بود دین این شخص اسلام است که: «اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّه الاِسْلامْ»[5] و او مسلّماً اوامر خدا را اطاعت مى کند، از نواهى پرهیز مى کند و از ارشادات خدا کمک مى گیرد.
اگر این راه را طى نکرد و نفس خود را به جاى خدا نشاند، مى شود هواپرست. اینکه بعضى ها مى گویند: من هر چه مى خواهم مى کنم یعنى هواى من خداى من است، من هر جا بخواهم مى روم، هر چه بخواهم مى کنم یعنى دین من برابر هوس من تنظیم مى شود، این همان است که ذات اقدس اله در قرآن مى فرماید: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[6] چنین کسى هواپرست است و اگر مشکلى براى او پیدا شد، آهش به جایى نمى رسد:
«نتوان زدن به تیر هوایى نشانه را»
بنابراین هیچ کس بى دین نیست، یا خدا پرست است یا هواپرست. لذا قرآن کریم فرمود: انسان باید در بخش عمل خداپرست و در بخش نظر خدابین باشد. مجموعه این دو، هدف علمى و عملى آفرینش انسان را تشریح مى کند.
در اول بحث اشاره شد این سؤال که خدا هدفش از خلقت چه بود روا نیست. چرا؟ براى این که اگر فاعل ناقص باشد حتماً هدفى دارد که براى رسیدن به آن هدف کارى را انجام مى دهد، بین این فاعل و آن هدف کار واسطه است، تا فاعل کمال خود را باز یابد. اما اگر آن فاعل نامتناهى و کمال محض بود، کمبودى ندارد تا کارى انجام دهد و به وسیله آن به مقصد برسد.
در سوره ابراهیم فرمود: «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ»[7] اگر همه مردم روى زمین کافر شوند نقصى بر خدا وارد نیست و کمبودى براى خدا ایجاد نمى شود.
بعضى ها کارى را انجام مى دهند براى این که سودى ببرند، مثلاً کسى خانه اى مى سازد که در آن سکونت کند یا خانه اى مى سازد که بفروشد و از آن سود ببرد. غرض از خانه سازى در این جا، سود بردن صاحب خانه است.
گاه هدف از ساختن این بنا سود بردن نیست، جود کردن است، مثل کسى که وضع مالى اش از راه حلال درست است، مسکن دارد و در عین حال براى دانشجویان خوابگاه مى سازد. او سودى نمى برد ولى جود مى کند، اگر این کار را نکند ناقص است، سخا ندارد، چون مى خواهد به جود و سخا که یک کمال است برسد خوابگاه مى سازد.
پس بعضى ها ناقصند، کار انجام مى دهند تا سود ببرند، بعضى ها ناقصند کارى انجام مى دهند تا جود کنند. ذات اقدس اله نه از قسم اول است نه از قسم دوم، نه جهان را آفرید که سودى ببرد و نه جهان را آفرید که جودى کند [که اگر نکرده بود معاذاللّه ناقص بود] او غَنّىٌ عَنِ الْعالَمین است.
کسى که هستى محض و کمال صرف است کمبودى ندارد تا کارى را انجام دهد و آن کمبود را رفع کند؛ بلکه چون عین کمال است، جود و سخا از او ترشح مى شود و نشأت مى گیرد. او خودش هدف است و عین الهدف، منزّه از آن است که هدف داشته باشد.
آفرینش اجبارى
پرسش 55. من نمى خواستم آفریده شوم تا خدا در مقابل نافرمانى هایم مجازاتم کند، آیا این ظلم نیست؟
همه ما قبلاً یک مشت خاک بودیم در خیابان ها و بیابان ها و مراتع و…
اگر کسى به پشت بام دستگاه خلقت برود و از بالا نگاه کند، در مى یابد این پنج ـ شش میلیارد انسانى که اکنون روى زمین زندگى مى کنند، تقریبا دو قرن پیش در همین بیابان ها و مراتع به صورت خاک بودند و دو قرن بعد هم به همان شکل در خواهند آمد.
در این میان، فقط یک خلیفة اللهى به انسان اضافه شده است که هرگز مرگ در آن راه ندارد. این خاک است که گاه مرده است و گاه زنده؛ وگرنه روح همیشه زنده است.
ذات اقدس اله به یک مشت خاکى که زیر پاها بود، بهترین شرف و کرامت را عرضه کرد و او را جانشین خود ساخت. به او عقل و فطرت از درون و وحى و نبوت از بیرون عطا کرد تا هدایت شود و رشد کند. چه نعمتى از این بهتر که یک مشت خاک خلیفة الله شود. حال ما با داشتن این همه سرمایه چرا بیراهه رویم؟! اگر کسى خداى ناخواسته بیراهه رفته است، با سوء اختیار خود بد کرده است.
گذشته از این، آن که مى گوید من راضى نبودم خلق شوم، مى تواند داراى شخصیتى گردد که جامعه اى از او بهره برد. حال اگر بهترین نعمت را خداوند به ما داد، ولى ما نتوانستیم استفاده کنیم؛ این به انگیزه درونى ما مربوط است.
مطلب دیگر این است که مجازات هاى الهی از سنخ مجازات هاى ستمگران که براى تسلاى خاطر ستم دیدگان انجام مى شود، نیست. از سنخ مجازات محاکم قضایى که قاضى از بزهکار انتقام مى گیرد تا جامعه را به امنیت برسد هم نیست، بلکه شبیه مجازات بیمار متخلف به وسیله طبیب است. اگر پزشک حاذق به بیمار بگوید فلان غذا را نخور یا فلان دارو را استفاده کن، چنانچه بیمار به این نسخه عمل نکرد و رنجور شد و طبیب دارویى تلخ برایش نوشت، آیا طبیب از او انتقام گرفته یا این رنجورى در پى آن داروى تلخ، رهاورد عدم رعایت سفارش پزشک است؟!
کارهاى خلاف ما ناپرهیزى است و تقوا پرهیز است. تهمت و دروغ و آبروریزى و… براى روح مانند غذاى سمى است. غذاى مانده یا سمى براى دستگاه گوارش خوب نیست و با خوردن آن بدن آسیب مى بیند. سخنان، نوشته ها، شنیده ها و کردار نیز اگر سمى باشند، روح را مسموم مى کند. این انتقام الهی است.
راه دیگر براى شرح مجازات هاى الهی، توجه به رفتار مادران است. وقتى مادرى فرزندش را از نزدیکى به آتش باز مى دارد، این از سنخ خوردن غذاى مسموم نیست که 24 ساعت بعد اثر کند. دست زدن همان و سوختن همان. حقیقت گناه این است. ارتکاب همان و سوختن همان.
قرآن کریم مى فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً؛ آن ها که اموال یتیمان را مى خورند، اکنون آتش مى خورند.»[8] لقمه حرام شعله آتشى است که جان را مى سوزاند.
جبر و اختیار
پرسش 56. مى گویند روزى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ابن ملجم را قاتل حضرت امیر خواند؛ ابن ملجم گریست و گفت: مرا همین الان بکشید. حضرت على نیز مکرر او را قاتل خود خواند. اگر این روایات درست است با توجه به این تأکیدها، ابن ملجم چگونه مى توانست خود را نجات دهد. اگر راه فرارى براى ابن ملجم وجود نداشته باشد، باعدل الهی سازگار نیست. بنابراین، براى فرار ابن ملجم از این حادثه حتما راه فرارى وجود دارد، آن راه چیست؟
ابن ملجم انسانى است که مى توانست راه درست یا نادرست را بپیماید. انسان همیشه بین دو راه واقع است: «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ؛ ما انسان را به دو راه حق و باطل آشنا ساختیم.»[9] انسان با میل و اراده خود راه حق یا باطل را بر مى گزیند و به حرکت در آن مى پردازد. ذات اقدس اله که از گذشته و آینده و حال با خبر است، مى داند که فلان شخص وقتى به بلوغ رسید و سر دو راهى واقع شد، با اختیار خود، رفیق ناباب بر مى گزیندو کج راهه مى رود. خداوند این علم غیب را به امام و پیامبر نیز عطا مى کند. آن ها هم مى دانند این شخص آن کار را انجام مى دهد؛ ولى این آگاهى حق انتخاب را از فرد سلب نمى کند. او مى تواند گزینش درست انجام دهد و در مسیر صحیح قرار گیرد. بدین سبب، معصومین (علیهم السلام) لب به اندرزش مى گشایند؛ هر چند مى دانند با میل خود آن کار را انجام مى دهد.
داستانى به حضرت على (علیه السلام) منسوب است که نشان مى دهد انسان مى تواند هر راهى را انتخاب کند و در برابر این انتخاب نیز مسؤول است. حضرت على (علیه السلام) در کوفه در حال سخنرانى بود. شخصى آمد و گزارش داد که خالدبن عرطفه مرد. حضرت فرمود: او نمرده است. بار دیگر گفتند: خبر مطمئن داریم که او مرد.
بعد از بار سوم، امام فرمود: او زنده است و 20 سال دیگر، به نفع یزیدیان اموى علیه امام حسین قیام مى کند و گروهى نیز در پى او راه مى افتند. بعد حضرت به یکى از حاضران اشاره کرد و فرمود: فلان شخص هم او را همراهى مى کند. آن شخص عرض کرد: من همراهى اش مى کنم؟ حضرت فرمود: آرى، همراهى نکن؛ ولى مى کنى. بعدها پیش بینى امام تحقق یافت.
این خاصیت علم غیب است. آن ها که علم غیب دارند، مى دانند فلان شخص با میل و اراده خود فلان کار را مى کند و مى تواند نکند. به دلیل این که وقتى انجام داد پشیمان مى شود. وقتى انسان از کارى پشیمان مى شود بدان معنا است که با اختیار خود انجام داده است. خدا مى داند که او، در حالى که مى تواند این کار را انجام ندهد، با اختیار خود مرتکب مى شود. البته قبل از ارتکاب، قصاص نمى توان کرد؛ چون احتمال دارد در آینده بیدار گردد و از ارتکاب ناشایست چشم پوشد.
عدل الهى و عذاب همیشگى
پرسش 57. چرا انسانى که در دنیا مدتى محدود گناه مى کند، به عذاب ابدى مبتلا مى شود؟ این با عدل خداوند سازگار نیست.
ابدیت و خلود به همه انسان ها مربوط نیست. اگر کسى مسلمان بود و معصیت کرد، با توبه پاک مى شود. اگر پاک نشد، در برزخ و قیامت پاک مى گردد. چنانچه با این ها هم پاک نشد، به جهنم کشیده مى شود؛ ولى اهل نجات است.
اگر کسى دراین دنیا براى پاک کردن خود از کدورت معاصى اقدام نکرد، در آن دنیا پاکش مى کنند؛ ولى آن پاک کردن کجا و این پاک کردن کجا؟ آن جا با آتش انسان را پاک مى کنند.
علت سخت بودن مرگ براى برخى از انسان ها همین است. هنگام مردن روح باید از بدن جدا شود. تصور کنید دندان کسى را بدون بى حسى بکشند، چرا درد مى آید؟ چون مى خواهند روح را از این دندان جدا کنند. حال اگر بخواهند بدون تخدیر روح را از تمام بدن جدا کنند، چه خواهد شد؟ سبب سختى جان کندن همین است.
مردان الهی قبل از مردن خود را میرانده اند؛ «موتوا قبل ان تموتوا»[10]. آن ها روح خود را از تعلقات بدن نجات داده اند و به دلارام حقیقى پیوسته اند. این است که جان کندنشان دشوار نیست. هر چه تعلق انسان به بدن کم تر باشد، جان کندن برایش آسان تر است.
از معصوم (علیه السلام) پرسیدند: شهداى کربلا این همه تیر و نیزه و سنگ و شمشیر را چگونه تحمل کردند؟ حضرت فرمود: علاقه آن ها به تن نبود تا درد احساس کنند. مثل این که یکى از شما مقدارى از گوشت انگشت را با دست دیگر فشار دهد، خیلى درد ندارد.
عصمت و ظرفیت انسان
پرسش 58. آیا خداوند متعال ظرفیت انسان ها را براى کسب عصمت تعیین مى کند یا خودشان آن ظرفیت را به دست مى آورند؟
ذات اقدس اله همه انسان ها رابراى ظرفیت عدالت آماده کرده است. این حداقل است. عادل یعنى کسى که واجبات راانجام مى دهد و حرام راترک مى کند. این حداقل وظیفه هر مسلمانى است.
خداوند به همه ما استعداد کسب عدالت داده و راه آن را هم نمایانده است. عدالت مراتب دارد. از ضعیف ترین مرحله عدالت که همان انجام واجبات و ترک محرمات است تا نزدیک مقام عصمت، مراتب بسیار وجود دارد.
از مرز عدالت که بگذریم ـ البته عادل ممکن است سهوا خلاف کند؛ ولى معصوم سهوا هم خلاف نمى کند ـ به ملکه عصمت مى رسیم. اگر کسى در راستاى کسب عدالت تمرین کرد، کم کم به مرز عصمت نزدیک مى شود؛ یعنى اگر قبلا هم معصوم نبود، از این به بعد مى تواند معصوم باشد.
البته عصمت نیز درجات فراوان دارد. معصوم شدن مخصوص کسى نیست، وجود مبارک حضرت زینب و حضرت ابوالفضل و بسیارى از فرزندان اهل بیت (علیهم السلام) شاید به درجاتى از عصمت رسیده باشند؛ ولى ذات اقدس اله پست هاى کلیدى مثل نبوت، امامت و خلافت را به افراد خاص مى دهد؛ یعنى به کسى که مى داند با این که مى تواند بلغزد تا آخر عمر نمى لغزد. به چنین افرادى مقام میدهد: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»[11]
حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرماید: اگر تمام اقالیم هفتگانه را به من دهند و بگویند به مورى ظلم کن، نمى کنم؛ یعنى من با آن که مى توانم، ظلم نمى کنم: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ».
بنابراین، راه معصوم شدن باز است؛ هر چند رسیدن به مراحل عالیه عصمت کار ساده اى نیست.
تجلى اسماء الهى و عصیان آدم
پرسش 59. آیا مى توان گفت درخت ممنوعى که حضرت آدم (علیه السلام) از نزدیک شدن به آن نهى شده بود به بخشى از اسماى الهى مربوط مى شود؛ اسمایى که ظرف ظهور آن ها طبیعت و زمین است و براى متجلى شدن آن ها باید بشر عصیان کند؛ به عبارت دیگر، آیا مى توان گفت بعضى اسماى الهى چون غفور، تواب، منتقم و… تنها پس از تحقق عصیان متجلى مى گردند و در جنت حضرت آدم (علیه السلام) امکان تجلى نداشتند. آیا حلاوت نام غفار، آدم (علیه السلام) را بر آن داشت تا به تلخى عصیان تن دهد؟
در جریان عصیان آدم توجه به چند مطلب ضرورت دارد:
1. این عصیان، عصیان تحریمى یا تنزیهى (کراهتى) نبود؛ زیرا هر دو تحریم، فرع بر شریعت است و شریعت بعد از هبوط آدم و حوا به زمین، پدید آمد. وقتى شریعت نازل نشده باشد، احکام پنجگانه شریعت (واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح) هم در کار نیست. پس عصیان آدم نه عصیان تحریمى است نه تنزیهى.
2. اگر بگوییم آن درخت ممنوع به اسماى حسناى الهی مربوط است و این اسماى الهی تجلى اش در زمین است و در آن جا اصلاً تجلى ندارد، چنین چیزى محال است.
یعنى اگر تجلى اسمى از اسماى الهی به عالم طبیعت محدود باشد، تجلى اش در ماوراى طبیعت محال مى شود. در این صورت ارتکاب آدم و حوا نیز محال مى شود؛ به عبارت دیگر نهى آن ها تکوینى است نه تشریعى؛ و در این صورت عصیان، محال مى گردد؛ یعنى محال است آدم به طرف درخت ممنوع برود.
یعنى، اگر شجره ممنوعه اسامى حسناى تواب و غفار و منتقم و… باشد و این ها به عالم طبیعت بعد از ظهور عصیان اختصاص داشته باشد، در ماوراى طبیعت، قبل از تنزل حضرت آدم به طبعیت، چنین چیزى ممکن نیست؛ یعنى آن جا تجلى ندارند و تقرب به آن اسما ممکن نیست. وقتى ممکن نبود، مى شود نهى تکوینى و عصیان پذیر نیست؛ مگر این که تواب و غفار… را توسعه دهیم و بگوییم عالم مجردات را هم شامل مى شود؛ مثل این که خدا در سوره مبارکه انبیا فرشتگان را هم تهدید کرده است که اگر فرشته اى داعیه اى داشته باشد، عذاب خواهد شد. بنابراین، سخن فوق درباره درخت ممنوعه، تمام نیست.
سمع و بصر مادى و معنوى
پرسش 60. بین سمع و بصر غیر مادى چه تفاوتى وجود دارد که دریافت کلام خدا به سمع باطن در دنیا ممکن است ولى رؤیت حضرتش به بصر باطن جز در آخرت مقدور نیست؟
همان گونه که سمع و بصر مادى گاهى غیر همانند و یکى قوى تر از دیگرى است، سمع و بصر باطنى نیز این گونه است. از سوى دیگر، سمع و بصر باطنى درجاتى دارد. گوش دل ها یکسان نیست؛ چون دل ها یکسان نیست. چشم دل ها نیز یکسان نیست.
خداوند در بخش پایانى یکى از «حم» هفتگانه فرمود: آن ها که سخن حق را مى شنوند سه گونه اند، بعضى بلاواسطه مى شنوند، بعضى من وراء حجاب و بعضى از راه پیک و ارسال رُسُل: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»[12]. شاید آن که توانمند است کلام الهی را بلاواسطه بشنود، بتواند ذات اقدس خداوند را بلاواسطه شهود کند. البته بارها ذکر شده که هویت مطلقه ذات الهی در دسترس شهود هیچ کس حتى پیامبر اسلام نیست؛ زیرا «حارَتِ الاْنبیاءُ و الاْولیاءُ فیها». ولى بعد از مرحله ذات، امکان شهود، با توجه به مراتب و درجات اشخاص، متفاوت خواهد بود؛ یعنى کسى به شهود بلا واسطه مى رسد و دیگرى شهود با واسطه دارد.
مرگ ناگهانى
پرسش 61. با توجه به این که خداوند رحیم و رحمان است، چرا عده اى گرفتار مرگ مفاجات و ناگهانى مى شوند.
خداى سبحان، رحیم و رحمان و حتى ارحم الراحمین است. مرگ ناگهانى براى مؤمن رحمت است؛ یعنى مؤمنى که تمام حقوق الهی را ادا کرده و حقوق مردم را پرداخته ـ نه دینى ازخدا بر عهده او است و نه دینى از مردم ـ وصیت نامه خود را هم نوشته و تکلیف بعد از مرگ خود را مشخص کرده است، با مرگ راحت مى شود؛ بدون این که در پایان عمر ناراحتى و درد و سختى بیمارى و بیمارستان را متحمل شود.
از این رو، در روایات داریم که مرگ ناگهانى براى مؤمن رحمت و برکت است و مستقیما از دنیا به باغى از باغ هاى بهشتى منتقل مى شود؛ ولى اشخاصى که آمادگى ندارند با مشکل مواجه مى شوند و ابتداى گرفتارى آن ها است.
به همین دلیل، بسیار سفارش شده که به فکر مرگ باشید و همیشه خود را آماده نگاه دارید. وجود مقدس امیرالمؤمنین (علیه السلام) تمام شب ها، بعد از نماز عشا با صداى بلند که همه بشنوند، مى فرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیلِ[13]؛ آماده باشید و بارها را ببیندید». یعنى انسان باید همیشه آماده باشد؛ چون مسافر است.
فشار قبر
پرسش 62. مى دانیم که مرگ براى مؤمن شیرین است، مؤمن از مرگ استقبال مى کند و هیچ گونه عذابى ندارد؛ ولى در روایتى نقل شده که همه عذاب قبر مى بینند. حتى وقتى فاطمه بنت اسد (علیهاالسلام) از دنیا رفت، رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) پیراهنش را بر وى پوشاند و در قبرش خوابید تا فشار قبر او را نیازارد. در این مورد توضیح دهید.
فشار قبر نوعى عذاب است. مؤمن ناب و محض عذاب قبر ندارد. اگر مؤمنى به بعضى از سیئات آلوده بود و مشکلى در کارهایش داشت، ممکن است در حال احتضار مختصرى مشکل داشته باشد یا در قبر اندکى سختى ببیند تا پاک شود؛ ولى اگر مؤمنى ایمان ناب داشت، دلیلى ندارد در حال احتضار یا در قبر عذاب ببیند.
بعضى امور دنیایى در حکم رنج است نه عذاب؛ مثل رنج پیرى و بیمارى. این ها لازمه عالَم طبیعت است. خوابیدن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در قبر فاطمه بنت اسد (علیهاالسلام) یا پوشاندن پیراهن خود بر وى، وسیله راحت تر بودن او در قبر است. او در باغى از باغ هاى بهشت آرمیده است، باغى که با آن حرکت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) شکوفاتر و آراسته تر گردید.
البته احساس غربت و تنهایى و وحشت در آستانه رحلت از دنیا و ورود به عالم آخرت وجود دارد؛ ولى در روایات داریم که در حال احتضار مؤمن، ائمه (علیهم السلام) حضور پیدا مى کنند و مؤمن با دیدن آن ها چنان شادمان مى شود که با آغوش باز از مرگ استقبال مى کند. بنابراین، دو نکته است که باید به آن توجه داشت:
1. خوف از عذاب قبر و احتضار مایه نجات انسان است.
2. عذاب قبر و احتضار براى گروهى وجود دارد نه همه مؤمنان.
مقام امامت
پرسش 63. گفته شده رسیدن به مقام امامت محال است ولى انسان مى تواند به مقام شاگردان امامان معصوم دست یابد. از سوى دیگر، در احادیث آمده است: انسان مى تواند به مقامى برسد که به خداوند امر و نهى کند و خداوند مطیع او شود. آیا این مقام از مقام امامان کم تر است؟
انسان هاى کامل همان انبیا و اولیایند. کسانى که در شمار امت آن ها جاى دارند، هرگز نمى توانند به مقام آن ها برسند. البته انسان مى تواند به مقام ولایت برسد و از اولیاى الهی شود؛ اما مقام نبوت و امامت به نص و نصب ذات اقدس اله وابسته است نه کسب.
پس چند مطلب داریم که باید از هم تفکیک شود:
1. نبوت، رسالت و امامت انتصابى است نه اکتسابى.
2. ولایت یعنى نزدیکى به خدا و تقرب الى الله به گونه اى که خدا کارهاى انسان را به عهده گیرد، هر چه خدا فرمود انسان اطاعت کند و تحت تدبیر مستقیم خداى سبحان باشد. این امر براى هر انسانى ممکن است.
3. مؤمنانى که در شمار امت جاى دارند، همان طور که از نبوت و رسالت و امامت بى بهره اند، به مقام ولایتى که در حد انبیا و اولیا باشد، نیز دست نمى یابند. بسیار بعید است امت به جایى برسد که در حد پیامبر گردد؛ اما مى تواند به آن ها نزدیک شود. مقام ولایت تا روز قیامت باز، و ولى الله شدن ممکن است.
درباره بخش دوم سؤال باید یاد آور شد، این مطلب در دعاى ماه رجب آمده و به مقام فعل ناظر است؛ وگرنه محال است انسان به جایى برسد که به خدا فرمان دهد و خدا از او اطاعت کند. البته در مقام فعل، گاه خداوند مى فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً»[14] یا در روایات هست که خداوند به برخى انبیا فرمود: من بیمار شدم چرا از من عیادت به عمل نیاوردید؛ آن قدر مؤمن در پیشگاه خداى سبحان عظمت دارد که خداوند مریضى مؤمن را، مریضى خود مى داند، چون مؤمن در حقیقت آیت و نشانه خدا است. در این گونه موارد که اشاره به مقام فعل است نه مقام ذات، از امر و نهى سخن به میان مى آید؛ یعنى مؤمن به جایى مى رسد که مظهر اسمى از اسماى خدا مى شود. این مظهر که اسمى از اسماى برتر است دستور مى دهد و مظاهر دیگر اسماى الهی اطاعت مى کنند، نه این که مؤمن فرمان دهد و خدا اطاعت کند.
عالم مثال
پرسش 64. درباره عالم مثال و بدن مثالى یا برزخى توضیح دهید.
آنچه درعالم رؤیا مى بینیم، داراى ابعاد و اندازه است؛ ولى ماده ندارد. بدن مثالى شبیه آن است. در عالم طبیعت، بدن، حجم، ابعاد، جرم و جسم دارد. در عالم رؤیا بدن طبیعى در بستر آرمیده است؛ ولى روح ما با آن بدن مثالى بدون جرم و داراى ابعاد در حال حرکت است. این را بدن مثالى مى گویند.
همه ما بعد از مرگ تا قیامت با چنین بدن مثالى همراه هستیم. بى تردید ما بدن مثالى را با علم و عمل خود مى سازیم؛ یعنى تمام اعمال و حرکات ما در شکل گیرى آن بدن مثالى دخالت دارد؛ براى مثال کسى مى خواهد بدنش در قیامت شبیه یوسف (علیه السلام) باشد، مى تواند با کردارش این کار را انجام دهد. اگر آن چه «حسنه» و زیبا است انجام دهد، آن بدن به شکل یوسف در مى آید. چنانچه خداى ناکرده گناهان را مرتکب شود، بدن مثالى اش سیاه و بد چهره مى گردد.
آیه صدو ششم آل عمران که مى فرماید: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ»[15] به همین مسئله اشاره دارد. وضو نور است و انسان را نورانى مى کند. وقتى در وضو صورت را مى شویید، در واقع به خداوند عرض مى کنید: خدایا از گناهانى که با صورتم انجام داده ام، توبه مى کنم؛ صورتم را پاک گردان. هنگام شستن دست ها باید نیت این باشد که گناهان انجام شده با دست را ترک کنید و… . به هر حال، آنچه بدن مثالى انسان را مى سازد ،اعمال و نیات و کارهایى است که هر لحظه انسان انجام مى دهد.
علم معصومین
پرسش 65. میزان علم معصوم (علیه السلام) به غیب چقدر است و آیا در مسائل دنیوى هم از این علم بهره مى برد یا نه؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا حضرت على (علیه السلام) مدتى پس از خلافت فرمود: اگر مى دانستم چنین مسائلى پیش مى آید، بیعت نمى کردم.
معصوم به اذن خدا از غیب باخبر است و از همه آن چه در مصالح امت اسلامى دخالت دارد، آگاه است؛ ولى باید به چند نکته توجه داشت:
1. علم غیب تکلیف آور نیست؛ یعنى اگر علم از راه شرایط حجیت و مانند این ها حاصل شود، انسان در برابرش تکلیف دارد؛ ولى علمى که از ناحیه غیب به دست آمده، تکلیف آور نیست.
2. از سوى دیگر، سنت خداوند چنان اقتضا دارد که معصومان هم مانند افراد دیگر آزموده شوند وآسیب ببینند.
بنابراین نباید از آن علم استفاده کنند یا مأمور به استفاده نبودند. البته گاه از غیب براى یارى دین کمک مى گرفتند؛ ولى اساس بر این است که در جریان امور عادى از علم غیب بهره نبرند.
سیر تکاملى بعد از مرگ
پرسش 66. آیا انسان بعد از مرگ سیر تکاملى دارد یا نه؟ اگر این گونه است آیا افراد عادى بعد از مدتى به همان کمال مطلقى که ائمه (علیهم السلام) مى رسند، دست مى یابند؟
انسان بعد از مرگ کمال علمى پیدا مى کند، ولى تکامل عملى ندارد؛ یعنى بعد از مرگ بسیارى از مسائل برایش روشن مى شود، حقیقت حیات و مرگ، وحى و نبوت، بهشت و جهنم، فرشته و جن و… روشن مى شود آن هم به صورت شهودى نه حصولى. البته براى هر کس در حد هستى خاصى که دارد.
سعید وشقى
پرسش 67. حدیث «السعید سعید فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه» چگونه با اختیار شخصى قابل توجیه است؟
حدیثى که از پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند این است: «الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ»[16]. بعد از وجود مبارک معصوم مى پرسند: شقى در بطن مادر شقى است، یعنى چه؟
حضرت فرمود: کودکى که در رحم مادر است، خداوند مسیر زندگى اش را مى داند؛ مى داند این کودک به چه صورت دوران کودکى و نوجوانى و… خود را مى گذراند، کى به کاروان طالبان علم مى پیوندد، با چه کسى رفیق مى شود، در فلان دو راهى با اختیار خود کدام را بر مى گزیند و با مقدم داشتن شهوت و غضب خود در کارها، با اراده خود به طرف شقاوت مى رود.
پس شقى بودن در رحم مادر به این معنا نیست که وقتى در رحم مادر است، به او سرنوشت شقاوت دهند و بگویند تو حتما باید شقى باشى. ذات اقدس اله همه را سعادتمند خلق کرد. در سوره شمس مى فرماید: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛ هر دو راه فجور و تقوا را به انسان نمایاند.»[17]
شهود الهى
پرسش 68. حضرت موسى (علیه السلام) در شهود خداوند قوى تر بود یا اهل بیت (علیهم السلام) ؟
ذات اقدس اله با چشم دیده نمى شود،، صوت و آهنگ هم نیست که با گوش شنیده شود، رایحه هم نیست که با بینى حس گردد. او از مادیات منزه و مجرد محض است. انسان تنها از طریق مشاهده دل مى تواند آن وجود مجرد محض را تا حدودى ـ در حد وسعت ذات خود نه در حد شناخت ذات خداوند ـ بشناسد؛ یعنى حقیقت انسان با حقیقت حضرت حق، به اندازه اى که محدود مى تواند با نامحدود رابطه برقرار کند، پیوند وجودى برقرار مى سازد و او را مشاهده مى کند.
عمده این است که اگر درجه شهودى شاهد قوى بود، آن ذات را قوى تر مشاهد مى کند و اگر ضعیف بود، ضعیف تر. وجود مبارک موسى (علیه السلام) به اندازه سعه وجودى خود با ذات اقدس اله مرتبط بود. اهل بیت (علیهم السلام) در این مورد به مقام والاترى بار مى یابند؛ زیرا هر پیامبرى به اندازه کتاب خود پیام مى آورد و درجه وجودى اش معادل همان کتاب است.
قرآن کریم افزون بر آن که مصدق کتاب هاى گذشته است، مهیمن بر آن ها است؛ یعنى بر همه آن ها برترى و سیطره دارد. اهل بیت (علیهم السلام) همتاى قرانند و در هیچ درجه از درجات وجودى از قرآن عقب نیستند وگرنه افتراق حاصل مى شود؛ در حالى که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: «لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوض»[18].
موسى (علیه السلام) در حد تورات بود و اهلبیت در حد قرآن. قرآن مهیمن بر تورات است و قهرا همتایان قرآن کریم بر همتایان کتاب هاى آسمانى دیگر مهیمن هستند.
با این براهین مى توان دریافت که مقام اهلبیت از انبیاى گذشته برتر و در نتیجه شهودشان قوى تر و بیش تر است.
درک ما از خودمان به صورت شهودى است نه حصولى و مفهومى. مفهوم «من» و «اَنَا» که وسیله درک نیست و از ذهن ما غایب است در حالى که ما از ذات خویش هرگز غیبت نداریم و همیشه ذات خود را ثابت و واحد مى یابیم.
کسى که بیمار است و به پزشک مراجعه مى کند، او حقیقت مریضى را درک مى کند ولى وقتى گزارش مى دهد پزشک صورتى از این بیمارى را در ذهن دارد و با علم حصولى از مرض بیمار خبردار مى گردد. خود بیمار با علم شهودى مرض خود را مى یابد. شهود قلبى در سطح این احساس درونى نیست بلکه بسیار بالاتر است و مثال مذکور فقط براى این که شهود قلبى تا حدى به ذهن نزدیک شود، مطرح گردید.
خطاى فرشتگان
پرسش 69. مگر فرشتگان از مجردات نیستند و همیشه دریک حد باقى نمى مانند، پس چرا برخى از آن ها مانند فطرس خطا کردند؟
فرشته ها البته یکسان نیستند. فرشتگان حامل عرش و حامل وحى مقامى والا دارند: «وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[19] فرشتگان حامل وحى معصومند؛ زیرا در قرآن کریم آمده است: «لا یَعْصُونَ اللّهَ»[20] این گروه تکامل هم ندارند. البته این که تمام فرشته ها از یک سنخ باشند یا هیچ فرشته اى شبیه انسان داراى نفس مستکمله نباشد، مشخص نیست و هیچ دلیلى نداریم.
جریان فطرس هم به اثبات نیاز دارد؛ زیرا فطرس واژه اى یونانى است و در دعاى سوم شعبان هم فرشته خوانده نشده است. عبارت دعا این است: «و عاذ فطرس بمهده». از سوى دیگر، سند این دعا هم باید تحقیق شود و میزان اعتبارش به دست آید. چنانچه درستى سند و فرشته بودن فطرس هر دو اثبات شود، این امر با آیه فوق مزاحم نیست؛ زیرا امکان دارد فطرس از فرشتگان زمینى به شمار آید و با فرشتگان آسمانى یا اخروى تفاوت داشته باشد.
ولایت تشریعى
پرسش 70. تفاوت ولایت تشریعى و ولایت به معناى سرپرستى و حکومت را توضیح دهید. با توجه به این که ولى فقیه، گاه از اختیارات خوداستفاده مى کند و حکم حکومتى مى دهد، قلمرو این دو ولایت چیست؟ آیا وضع قوانین حکومتى به معناى ولایت تشریعى نیست؟
ابتدا باید دو نکته مشخص شود:
1. ولایت بر تشریع؛ یعنى حق قانون گذارى که به ذات اقدس اله اختصاص دارد.
2. ولایت تشریعى؛ یعنى در محدوده قوانین شریعت چه کسى والى و سرپرست است نه این که چه کسى حق دارد قانون و شریعت جعل کند.
در عصر غیبت، کسى که جانشین حضرت بقیة الله (عج) است، ولىّ به شمار مى آید، او ولایت دارد شریعت را بفهمد و تبیین، حمایت و اجرا کند. فقیه جامع الشرایط سه کار رسمى دارد. وقتى این ها بررسى شود، در مى یابیم فقیه، یک شخصیت حقیقى دارد و یک شخصیت حقوقى.
فقیه جامع الشرایط که ولى مسلمین است، از آن جهت که مرجع تقلید است، اگر فتوا دهد فلان چیز حلال است و فلان چیز حرام، عمل به آن بر او و مقلدانش هر دو واجب است. اگر حکم قضایى داد، عمل به آن حکم هم بر دو طرف دعوا واجب است و هم بر خود او؛ یعنى نقض آن حکم، هم بر خودش حرام است هم بر دو طرف دعوا.
اگر ولى فقیه نظیر مرحوم میرزاى شیرازى حکم ولایى دهد – که این دیگر فتوا نیست، حکم قضایى هم نیست – عمل به حکم ولایى بر خود ولى فقیه و یکایک مردم حتى فقهاى دیگر واجب است.
با این تحلیل، فقیه یک شخصیت حقوقى دارد و یک شخصیت حقیقى. شخصیت حقیقى اش با سایر شهروندان یکى است؛ ولى شخصیت حقوقى او که «امام المسلمین» است با دیگران تفاوت دارد. بازگشت این تحلیل به ولایت فقاهت و عدالت است. فقاهت، ولىّ مسلمانان است نه فقیه؛ عدالت، ولىّ مسلمانان است نه فقیه.
براى باز شدن مطلب به یک مثال توجه کنید. امام ـ رضوان الله تعالى علیه ـ تا اواخر عمر خود درتمام انتخابات شرکت مى کردند. ایشان از آن جهت که روح الله الموسوى الخمینى بودند، با دیگر اعضاى دفتر تفاوت نداشتند؛ یعنى مثل آن ها یک رأى به صندوق مثلاً ریاست جمهور مى انداختند؛ اما از آن جهت که به مقام فقاهت و ولایت فقاهت رسیده است، رأى میلیونى مردم را تنفیذ مى کند. این دو سمت نشان دهنده دو شخصیت حقیقى و حقوقى است.
بنابراین، ولایت تشریعى فقیه یعنى ولایت در محدوده شریعت و هرگز فقیه جامع الشرایط، ولایت بر تشریع ندارد. البته گاه تزاحم پیش مى آید. در موارد تزاحم چه باید کرد؟
تزاحم همان طور که در مسائل شخصى رخ مى نماید، در مسائل اجتماعى نیز پدید مى آید؛ براى مثال اگر کسى سوار کشتى باشد، شرعا حق ندارد چمدان خود را به دریا بیندازد؛ چون اسراف و حرام است. چنانچه کشتى دچار سانحه شود و بگویند باید سبک گردد، یا باید انسان ها به دریا افکنده شوند یا چمدان ها و اثاثیه در این موقعیت، ریختن چمدان ها به دریا واجب است و نمى توان آن را اسراف و حرام خواند.
اگر چنین تزاحمى در کشور پدید آید، باید کسى باشد که حرف آخر را بزند و مشکل را حل کند. این فرد همان ولى فقیه است و کارش هم در محدوده ولایت تشریعى است نه ولایت بر تشریع.
زندگى ابدى در بهشت
پرسش 71. آیا زندگى ابدى و پایان ناپذیر در بهشت، خسته کننده نیست؟
اگر معناى ثبات را از سکون جدا کنیم و روشن شود که آن جا دارالقرار است نه دارالسکون، این مشکل حل مى شود. سکون با نابودى همراه است؛ مانند درخت یا ساختمانى که در یک مکان قرار دارد؛ بالاخره روزى مى پوسد و از بین مى رود. ثبات مانند معادلات ریاضى است که زمان و مکان ندارد. آن چه زمان و مکان ندارد، ثابت است نه ساکن.
آیا قانون علیت روزى فرو مى ریزد؟ آیا 4=2×2 تبدیل مى شود؟ خیر؛ چون ثابتند. در این دنیا، خستگى مربوط به تن است و روح چون متعلق به تن است، احساس خستگى مى کند؛ در آخرت، برعکس دنیا بدن همراه روح است، دیگر زوال و خستگى و مرگ در آن راه ندارد، انسان به دارالقرار مى رسد.
از این موجودات ثابت بسیار داریم؛ مانند فرشتگان، حتى فرشتگانى که بدن دارند. به هر حال، در قیامت انسان جسم دارد، حس دارد، لذت هاى جسمانى دارد؛ ولى نظام آن جا با نظام دنیا متفاوت است. در آن نظام، فرسودگى و خستگى و سکون راه ندارد. بنابراین خستگى نیز وجود ندارد.
جسمانى بودن معراج
پرسش 72. هرگاه از هفت آسمان سخن به میان مى آید، چنان بیان مى شود که مراد این آسمان که بشر به آن نگاه مى کند، نیست. آیا این تعبیر با اعتقاد به جسمانى بودن معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) منافات ندارد؟
در پاسخ به این پرسش باید به چند مطلب توجه داشت.
مطلب اول: در معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم جسم حضرت حضور داشت و هم روحش.
مطلب دوم: بعید است این آسمانى که الان کفار و ملحدان سفینه هاى فضایى به آن مى فرستند، آسمانى باشد که قرآن کریم به آن اشاره دارد؛ چون در قرآن کریم فرمود: «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ؛ درهاى آسمان ها به روى کفار باز نیست»[21]. اگر منظور این آسمان ظاهرى است که صحیح نیست؛ زیرا این آسمان مرتب محل تردد سفینه هاى فضایى کافران است. پس معلوم مى شود منظور از آسمان، آسمان معنوى است.
شاهد دیگر آن است که فرمود: «وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها؛ امرهر آسمانى را به مسؤولش ارسال کرده است.»[22] آن وقت آسمان هاى ظاهرى در حکم ابدان و آسمان هاى معنوى به منزله غیب و ارواح آسمان هاى ظاهریند که درهاى آن ها به روى کفار باز نمى شود و مدبرات امر در واقع با ارواح این آسمان ها ارتباط دارند. در سایه اداره آسمان هاى باطنى این آسمان هاى ظاهرى نیز اداره مى شود.
مطلب سوم: در قرآن کریم فرمود: «إِنّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ»[23]. ستاره هایى که شما مى بینید همگى زینت آسمان اول به شمار مى آیند. از مجموع مطالب فوق این نتیجه حاصل مى شود که اولاً، منظور خداوند از آسمان هاى هفت گانه آسمان هاى معنوى اند نه مادى و ثانیا، هیچ منافاتى با معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ندارند؛ چون معراج ایشان هم جسمانى بود و هم روحانى.
امامت حضرت زهرا (علیهاالسلام)
پرسش 73. آیا همه ذریه صالح و عادل حضرت ابراهیم (علیه السلام) به مقام امامت رسیدند؟ آیا حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیز به مقام امامت رسید؟
برابر دعاى حضرت ابراهیم (علیه السلام) همه ذریه صالح و عادل آن حضرت به مقام امامت رسیدند. البته امامت دو قسم است: امامت ملکوتى که به ولایت مربوط است؛ و امامت ملکى که رهبرى و اداره امور را بر عهده دارد.
مهم ترین مقام همان امامت ملکوتى است. امامت ملکوتى به این معنا است که عقاید، اخلاق، اعمال و عبادات انسان ها که به عالم بالا صعود مى کند: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ»[24] یک سلوک معنوى است که مسلک و راهنما و صراط مستقیم و رهبر مى خواهد. صراط مستقیم همان حق ممتد است که بین عبد و مولا کشیده شده و راهنماى قافله عظیم عقاید و اخلاق و عبادات، عقیده و خُلق و عبادت معصوم است.
یعنى نماز امام پیشاپیش نمازها است. و نمازهاى امت به دنبال آن بالا مى رود؛ عقیده امام پیشاپیش حرکت مى کند و عقاید امت به دنبال آن است. این که گفته مى شود اگر کسى نماز اول وقت بخواند به امام زمانش اقتدا کرده است، ناظر به این است که چون امام زمان (علیه السلام) اول وقت نماز مى خوانند مثل این است که انسان به آن حضرت اقتدا کرده است؛ وگرنه امکان دارد امام در جایى تشریف داشته باشند که افق آن متفاوت باشد. بنابراین، در شرق و غرب عالم هر کس نماز اول وقت بخواند به امام زمانش اقتدا کرده است.
پس امامت ملکوتى یعنى رهبرى اخلاق، عقاید و اعمال و بالاتر از همه این ها رهبرى ارواح، موصوف به عقیده و خُلق و عمل امام است؛ چون تمام این موارد صفات ارواح است و ارواح اگر بخواهند صعود کنند، روح طیب امام ـ صلوات الله و سلام علیه ـ پیشاپیش و راهنماى این کاروان است.پس امام ارواح، روح امام است و امام عقاید و اخلاق، عقیده و خُلق امام است.
چنین امامت ملکوتى را تمام ذریّه صالح و معصوم ابراهیم (علیه السلام) دارا هستند و بالاترین و برجسته ترین آن مربوط به اهل بیت (علیهم السلام) است که وجود مبارک صدیقه کبرى (علیهاالسلام) از مصادیق بارز این انوار پاک به شمار مى آید. اما امامت مُلکى به معناى رهبرى امور اجرایى که تماس با مردم و شرکت در جنگ و صلح لازم دارد، به مردها مربوط است و زن ها را شامل نمى شود.
عقل زنان
پرسش 74. آیا طبق حدیث شریف علوى که فرمود: «عقول النساء فى جمالهنّ و جمال الرّجال فى عقولهم» عقل زن در جمال او و جمال مرد در عقل او خلاصه مى شود، تا وسیله اى براى سرزنش زن و برترى مرد باشد؟
براى پاسخ به این سؤال لازم است به این نکته توجّه کنید که: زیور جان آدمى به ایمان است نه چیز دیگر، چنان که خداى سبحان فرمود: «حَبَّبَ اِلَیْکُمُ الاْیمانَ و زَیَّنَهُ فى قُلُوبِکُمْ»[25] خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دل هاى شما زینت داد.
و چون روح انسان مجرد است نه مادّى و ایمان نیز امرى است معنوى، این امر معنوى یعنى ایمان، مایه جمال و زیبائى آن امر مجرد یعنى جان انسانى شده است و از آنجا که خصوصیت ذکورت و انوثت در حقیقت انسان (که همان جان اوست) و ایمان او تأثیرى ندارد یعنى حقیقت انسان و ایمان و امثال آن نه مؤث است نه مذکر، بلکه امرى مجرد است که در زن و مرد یکسان مى باشد؛ بنابراین از حدیث شریف علوى که فرمود: «عقول…» مى توان معناى دستورى فهمید نه معناى وصفى، یعنى منظور آن نباشد که حدیث شریف در توصیف دو صنف از انسان باشد که عقل زن در جمال او خلاصه شود و جنبه سرزنش داشته باشد و جمال مرد در عقل او تعبیه شود و عنوان ستایش بگیرد، بلکه ممکن است معناى آن دستور، یا وصف سازنده باشد.
به بیان دیگر زن موظف است و یا مى تواند عقل و اندیشه انسانى خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایى گفتار و رفتار و کیفیت محاوره و نحوه برخورد و نظائر آن ارائه دهد چنانکه مرد موظف است و مى تواند هنر خود را در اندیشه انسانى و تفکر عقلانى خویش متجلى سازد.
تحصیل کرده و آگاه به معارف ایثار و شهادت توان آن را دارد که در نقش مادرى مهربان، فرزندش را تشویق به جهاد کند و در بدرقه او هنگام عزیمت به جبهه، عقل طریف[26] خود را در جامه هنر ظریف ارائه دهد. یا هنگام استقبال فرزندش که از جبهه و میدان رزم، پیروزمندانه برگشته است اندیشه وزین عقلى خود را در لباس زیباى شوق و نظایر آن نشان دهد. هرگز این ظرایف هنرى که تَمَثُّل عینى طرایف عقلى است براى مردان هنرمند میسّر نخواهد بود.
خلاصه آنکه زن باید حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد بالعکس باید ظرایف هنر را در طرایف حکمت جلوه گر کند یعنى جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او متجلّى شده است و این توزیع کار نه نکوهشى براى زن است و نه ستایشى است براى مرد. بلکه رهنمود و دستور عملى هر یک از آنها است تا هر کس به کار خاص خویش مأمور باشد و در صورت امتثال دستور مخصوص خود، درخور ستایش گردد و در صورت تمرّد از آن، مستحق نکوهش شود.
پس تفاوت زن و مرد در نحوه ارائه اندیشه هاى درست ظهور مى نماید وگرنه زن نیز چون مرد شایستگى فراگیرى علوم و معارف را داشته و مستحق تقدیر است.
مطلب دیگرى که باید به آن توجّه داشت این است که دو گونه عقل داریم: عقل نظرى و عقل عملى. انسان با عقل نظرى مى فهمد و با عقل عملى کار انجام مى دهد. یقین، جزم، ظن و گمان، وهم، خیال و مانند آن جزو شئون عقل نظرى است؛ امّا نیّت، عزم، اخلاص و اراده، محبت، تولى، تبرّى، تقوى و عدل و مانند آن جزو عقل عملى است[27] و همین عقل عملى هم معیار فضیلت در انسان است.
عقل نظرى معیار اعلمیت انسان و عقل عملى معیار کرامت و افضلیت انسان است. «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ اَتْقیکُمْ»[28] و این که در روایت آمده است که «عقول النساء فى جمالهن و…»[29] اشاره به عقل نظرى است نه عقل عملى. یعنى اگر بین مرد و زن تفاوتى از نظر عقلى باشد در مورد عقل نظرى یا ابزارى است نه عقل عملى.
عقل نظرى، عقلى است که انسان با او بتواند علوم حوزوى و دانشگاهى را فراهم کند تا چرخ دنیا بچرخد و این هم معیار فضیلت انسان (مردها) نیست. بلکه معیار فضیلت انسان، عقلى عملى است که در تعریف آن آمده است «اَلْعَقْلُ ما عُبِدُ بِهِ الرَّحْمنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الجَنان»[30] انسان به وسیله آن خدا را عبادت مى کند و بهشت را کسب مى نماید و به مقام قرب مى رسد و این عقل در مرد و زن تفاوتى ندارد.
بنابراین اگر کسى خواست بین زن و مرد داورى کند نباید عقل به معناى علم مصطلح را معیار قرار دهد (یعنى عقل نظرى را) بلکه باید عقل عملى را که وسیله قرب انسان و معیار فضیلت است معیار قرار دهد و در این صورت است که جمال مرد و زن هر دو در عقلى است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» و در این صورت، هم «جَمالُ الرِّجالِ فى عُقُولِهِم» و هم «جَمالُ النِّساءِ فى عُقُولِهِنّ» مى باشد.[31]
عقل زن و مرد
پرسش 75. گاهى گفته مى شود که عقل مرد بیش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نیز مؤکد این مطلب مى باشد آیا چنین گفته اى صحیح است؟
این موضوع را مرحوم علامه طباطبایى قدس سره در تفسیر شریف المیزان آورده و فرموده اند: آن عقلى که در مرد بیش از زن است یک فضیلت زائده است نه معیار فضل.
توضیح مطلب این که عدهّ اى گفته اند عقل در اسلام معیار کمال انسانى است یعنى هر کس که عاقلتر است به کمال انسانى نزدیک تر و نزد خدا مقرب تر است، و هر که از عقل دورتر است از کمال انسانى کم بهره تر و از مقام قرب الهى محرومتر است، بنابراین چون عقل در مرد بیش از زن است پس مردها بیش از زن ها به خدا نزدیک تر هستند. در صورتى که این استدلال تمام نیست بلکه مغالطه اى است که در اثر اشتراک لفظ رُخ مى دهد.
چون عقل به صورت اشتراک لفظى بر معانى گوناگون اطلاق مى شود، لذا باید اوّلاً، روشن شود کدام عقل معیار کمال انسانى و قرب الهى است و ثانیاً در کدام عقل، زن و مرد با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند؟
منشأ مغالطه آن است که گرچه گفته مى شود که زن و مرد در عقل تفاوت دارند، و عقل معیار قرب الى اللّه است، و هر که عقلش بیشتر باشد به خدا نزدیک تر است، امّا عقلى که در مقدمه دوم ذکر مى شود، غیر از عقلى است که در مقدمه اولى آمده است. به عبارت دیگر عقلى که در آن، زن و مرد اختلاف و تفاوت دارند غیر از عقلى است که مایه تقرب الى اللّه است.
اگر دو معناى عقل از هم جدا شود، و دو مقدمه را با حفظ یک حد وسط کنار هم ذکر کنیم، مى بینیم که هرگز نمى توان قیاسى ترتیب داد تا از آن، فضیلت مرد بر زن استنتاج شود؛ زیرا عقلى که در زن و مرد متفاوت است عقل نظرى است که در نحوه مدیریت در مسائل سیاسى، اقتصادى، علمى، تجربى، ریاضى و مانند آن دخیل است.
و بر فرض هم که ثابت بشود دراین گونه از علوم و مسائل اجرایى، عقل مرد بیش از عقل زن است ـ که اثبات این مطلب نیز کار آسانى نیست ـ ولى این سؤال وجود خواهد داشت: آیا آن عقلى که مایه تقرب الى اللّه است همین عقلى است که بین زن و مرد مورد تمایز مى باشد؟ آیا مى توان گفت هر کس مسائل فیزیک، ریاضى، طب، طبیعى و مانند آن را بهتر بفهمد به خدا نزدیک تر است؟ آیا این عقل مایه تقرب است یا عقلى که «عبد به الرّحمان و اکتسب به الجنان»[32] مى باشد مایه تقرب است؟
چه بسا ممکن است مردى در علوم اجرایى بهتر از زن بفهمد امّا توان عقال کردن غرایز خویش را نداشته باشد. همه مذهب هاى باطلى که در برابر انبیا صف بستند، به وسیله مردها جعل شد. اکثر متنبّى ها[33] که در برابر انبیا به مبارزه مذهبى برخاستند، مرد بودند. قرآن کریم در مورد کسانى که نظیر فرعون مذهب هاى جعلى آوردند مى فرماید: «یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَومَ الْقِیامَةِ»[34] آنان که پیشاپیش دیگران به جهنّم رفته و مى روند آیا مردند یا زن؟
بنابراین، اگر کسى در مسائل علمى یا سیاسى و اجرایى فکر برتر داشت این نشانه تقرب الى اللّه نیست، بلکه یک فضیلت زاید است، زیرا: «ذالکَ عِلْمٌ لایَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ»[35] علمى است که ندانستنش زیان نمى رساند.
اگر کسى ادّعا کند که عقل مرد در جنبه «یعبد به الرحمان و یکتسب به الجنان» قوى تر از زن است، هر گز اثبات آن مقدور نیست، چرا که نه تجربه آن را نشان مى دهد و نه برهان آن را تأیید مى کند.
مضافاً این که همه کمالات به اندیشه هاى نظرى وابسته نیست. زیرا که گاهى انسان خوب مى فهمد امّا فهمش همراه با خشونت است. اگر انسان دو صنف است: بخشى محکم کارند به نام مرد، و بعضى ظریف کارند به نام زن، اسماء الهى هم دو صنف است و کمالات نیز از دو راه نصیب انسان مى شود. بعضى از کمالات بر اساس جنگ و قوام و قیام و مبارزه و ستم ستیزى و مظهر قهر و جلال حق بودن است، و بعضى مظهر مهر و رأفت و عاطفه و محبت و جمال و لطف حق بودن است و اگر یکى از این دو صنف در خشونت و اندیشه قوى ترند، دلیلى بر آن نیست که در بخش هاى مهر، عاطفه، لطف، رأفت، صفا، صمیمیت و رقّت نیز قوى تر باشند.
ذات اقدس اله، عالم را بر محور محبت اداره مى کند و بسیارى از آیات قرآن درس محبت مى دهد و راه محبت را زن بهتر از مرد درک مى کند. اگرچه راه قهر را ممکن است مرد بهتر از زن درک کند.[36]
مشورت با زنان
پرسش 76. آیا این گفته حضرت على (علیه السلام) در بیان وهن عقول زنان است که فرمودند: «ایّاک و مشورة النساء فانَّ رأیهنّ الى اَفنٍ و عزمهنّ الى وهن»[37] بپرهیز از مشورت با زنان که رأى آنان ناقص و تصمیم آنان سست است. وکلاً چنین مسئله اى شامل حال تمام زنان اعم از تحصیل کرده و تحصیل نکرده است؟!
چنین تعبیر هایى به لحاظ غلبه خارجى موضوع در زمان بیان آن است. یعنى در آن زمان این صنف گرانقدر (یعنى زنان) از تعلیم و تربیت صحیح محروم بوده اند در صورتى که اگر شرایط درست براى فراگیرى آن ها در صحنه تعلیم و تربیت فراهم شود اگر غلبه بر عکس نشود لااقل غلبه با مردان نخواهد بود تا منشأء نکوهش گردد.
یعنى اگر زنان در پرتو تعلیم صحیح و تربیت وزین پرورش یابند و چون مردان بیاندیشند و چون رجال تعقّل و تدبّر داشته باشند تمایزى از این جهت با مردها ندارند و اگر گاهى تفاوت دیده شود، همانند تفاوتى است که در این مورد بین خود مردها نیز مشهود است.
مثلاً اگر زنان مستعد به حوزه ها و دانشگاه هاى علمى راه یابند و همانند مردان به فراگیرى علوم بپردازند و در دروس مشترک آگاهى کامل یابند دیگر نمى توان گفت روایاتى که در نکوهش زنان آمده و احادیثى که در پرهیز از مشورت با آن ها وارد شده و دلایلى که در نارسایى عقول آنان رسیده اطلاق دارد و هیچگونه استثنایى نسبت به زنان دانشمند و محقق ندارد، بلکه قطعاً این گونه زنان، مستثنى خواهند بود و زنها در این زمینه تمایزى با مردها ندارند. (37 ـ 36)
زنان و مرجعیت
پرسش 77. به چه دلیل زنان نمى توانند به مقام مرجعیت برسند؟
باید بین مرجعیت و فقاهت فرق گذاشت. زن از آن جهت که داراى روح مجرد است، از جهت حقیقت انسانى، بامرد تفاوت ندارد؛ زیرا محور اصلى بحث پیامبران، انسان است نه مرد و زن. انسانیت انسان به روح است و روح نه مرد است و نه زن. این بدن است که مذکر و مؤمنث دارد.
در وظایفى که به بدن مربوط است، مرد و زن اختلاف دارند؛ اما کمالات علمى، عقاید، اخلاق، معنویت و… به جان مربوط است و به مذکر و مؤمنث ارتباط ندارد. پس باید بین فقاهت که یک مقام علمى است، با مرجعیت که یک کار اجرایى است، فرق گذاشت.
در فقاهت هیچ شرطى نیست. زن مى تواند در بحث هاى علمى به کامل ترین مرحله فقاهت برسد و حتى شاگردانش مرجع تقلید باشند. اما مرجعیت یک مقام اجرایى است. مردم مراجعه دارند. مصافحه مى کنند و…این با مقامى که زن دارد، هماهنگ نیست. البته زن مى تواند مرجع تقلید زن ها باشد و اشکال ندارد.
قضا و قدر
پرسش 78. نظام حاکم بر جهان، قضا و قدر و جبر و اختیار را توضیح دهید.
نظام حاکم بر جهان بر اساس بینش توحیدى آن است که یک حقیقت نامتناهى که هستى محض و عین علم و حیات و اراده است و آن خداست، خود به جهان، هستى بخشیده و با نظم و تدبیر آنها را اداره نموده است.
قرآن کریم از این نظم عمومى حاکم بر جهان چنین یاد کرده است: «هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ[38]» خدا آن حقیقت نامتناهى است که بر آسمان ها و زمین حاکم است و باز فرمود: «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»[39] به هر سمت که رو کنید آثار وجود خدا را مى یابید، به هر موجودى که بنگرید شما را به خدا راهنمایى مى کند.
براى این که هر چه را شما بنگرید چه زمینى باشد و چه آسمانى، چه انسانى چه غیر انسانى، به خودش قائم نیست، وجودش به وجود خدا وابسته است. بیان نورانى امیر المؤمنین (علیه السلام) که در نهج البلاغه آمده اشاره به همین موضوع است.
آن حضرت فرمود: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[40] یعنى هر موجودى که به غیر خود متکى است، معلول است و علت دارد. شما به هر سمتى که بنگرید چیزى که به ذات خود قائم باشد نمى بینید، به دلیل این که در یک مرحله هست و در مرحله دیگر نیست، در جایى هست و در جاى دیگر نیست. پس هر چه به غیر خود متکى است غیر خدا است، لذا قرآن کریم فرمود: «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»[41]
اما جریان جبر و قضا و قدر این است که خداوند یک سلسه قوانین کلى و جزئى آفرید. آن قوانین کلى به عنوان قضا و موارد جزئى به عنوان قدر است. مثلاً «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»[42] یعنى اینکه هر کسى باید بمیرد و مرگ براى همه است و هیچ کس براى ابد زنده نخواهد بود، این «قضاى» الهى است.
این قانون کلى نسبت به اشخاص، متفاوت پیاده مى شود یعنى براى هر کس اندازه اى خاص در نظر گرفته مى شود که آن را «قدر» مى نامند. «قدر» تغییر پذیر است ولى «قضا» تغییر پذیر نیست. یعنى این که همه باید بمیرند (قضا) تغییرناپذیر است ولى این که چگونه بمیرند (قدر) تغییرپذیر است. هیچ کس براى ابد نخواهد بود، چون دنیا مسافرخانه و محدوده حرکت است، نمى شود حرکتِ یک شى ء دائمى باشد و گرنه به هدف نمى رسد. دنیا چون دار کار و حرکت است یقیناً باید به پایان برسد تا انسان به هدف خود نائل شود و جزا یا کیفر اعمال خود را ببنید.
بنابر این بودن مرگ براى همه قضاى الهى و تخلف ناپذیر است ولى این که هر شخصى چگونه بمیرد، قدر و تغییرپذیر است. این اجمالى از قضا و قدر.
در مورد جبر و اختیار هم باید گفت: یک نوع جبر در مسئله علت و معلول مطرح است و یک نوع در مسئله آزادى و فعل انسان. آن جبرى که در مسئله علت و معلول مطرح است این است که مى گویند: «اَلشِّىْ ءُ ما لَمْ یَجِبْ لَمْ یُوجَدْ» یعنى هر چیزى تا وجود او ضرورت صد در صد پیدا نکند یافت نمى شود؛ این را جبر عِلّى مى نامند.
معلول، مجبور علت و علت، جابر معلول است یعنى اگر علت به حد صد در صد نرسد هرگز معلول پدید نمى آید و اگر به نصاب صد در صد رسید تحقق معلول ضرورى و حتمى خواهد بود. این جبر عِلّى است. جبر علّى در بحث جبر و اختیار و تفویض راه ندارد.
و اما آن جبرى که در مسئله آزادى و فعل انسان مطرح است این است که برخى بر آنند که انسان در کارها مجبور است، یعنى دیگرى فاعل فعل است و انسان ابزار و غلام فرمان او است. در مقابل عده اى دیگر مى گویند چون انبیا آمده اند جزا و پاداش و کیفر حق است، بهشت و جهنم حق است، مدح و ذمّ حق است پس معلوم مى شود انسان آزاد است.
آنها که قدرت بیکران خدا را دیدند گفتند: انسان مجبور است، آنها که جزاى خدا و بهشت و جهنم را دیدند انسان را آزاد و مفّوض دانستند، یعنى آزادى انسان به معناى تفویض است و خدا تمام کار انسان را به خود انسان واگذار کرده است و هیچ کارى با او ندارد؛ فقط در قیامت او را به محاکمه دعوت مى کند. این معنى با توضیح کوتاهى به معتزله و آن معناى اول به اشاعره اسناد داده شده است.
اما حکماى الهى با رهنمود عقل از یک سو و کمک گرفتن از روایات اهلبیت (که منشاء اساسى و اصلى است) از سوى دیگر فرمودند: «لا جَبْرَ وَ لاتَفْویض بَلْ اَمرٌ بَیْنَ اَمْرَیْن»[43] انسان نه مجبور است که ابزار کار باشد و هیچ اختیار از خود نداشته باشد و نه مستقل است که خداوند او را به حال خود رها کرده باشد؛ زیرا انسان در مشهد عقل و در محضر نقل و قرآن کریم یک موجود ضعیف است، یک موجود نیازمند فقیر است که نمى تواند روى پاى خود بایستد. خداوند وقتى از انسان یاد مى کند مى فرماید: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ»[44] همه شما در مقابل خدا فقیر هستید.
«فقیر» به معنى ندار نیست، فقیر به کسى نمى گویند که مال ندارد، آن که مال ندارد فاقد مال است. بلکه فقیر به کسى مى گویند که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد. معنى اصلى فقیر این است که انسان در پیشگاه ذات اقدس اله مهره هاى کمرش شکسته است، اگر کسى نباشد دست او را بگیرد، هرگز او قدرت قیام ندارد.
این که ما در نماز مى گوییم بِحَوْلِ اللّه تَعالى وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ این یک اصل اعتقادى است که در نماز به صورت ذکر بر زبان مى آوریم ولى فقط مخصوص نماز نیست بلکه در تمام شئون زندگى ما جارى است.
در نماز نمى گوییم إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ یعنى از تو کمک مى گیرم فقط در خصوص نماز، بلکه إِیّاکَ نَعْبُدُ در همه امور و إِیّاکَ نَسْتَعِینُ در همه امور. سایر جملات نماز هم همین طور است، نماز براى تنطیم برنامه هاى حیاتى ما در تمام شئون زندگى است.
این که هنگام برخاستن مى گوییم: بِحَوْلِ اللّه تَعالى وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُدُ معنایش این است که من در تمام امور، در نماز و در غیر نماز، نشست و برخاستم به حول و قوه خدا است. آن جانبازى که در جبهه هاى جنگ قطع نخاع شده یا ستون فقراتش شکسته است، اگر کسى دستش را نگیرد که نمى تواند برخیزد. انسان خود را در پیشگاه ذات اقدس اله این چنین مى بیند. مى گوید خدایا! نه تنها برخاستن من به حول و قوه توست، حتى نشستن من هم به حول و قوه تو است.
وقتى انسان خود را فقیر دانست یعنى در مقابل خدا ستون فقراتش را شکسته دید و بر ذکر شریف لا حول و لا قوةِ الا باللّه مداومت داشت (به معنى حقیقى) آن وقت دست از طغیان بر مى دارد. مى گوید خدایا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلکه خوابیدن و خوردن و پوشیدن و قلم به دست گرفتن و همه چیز من به کمک تو است. ما در نمازاین ذکر را مى گوییم که خارج از نماز هم با این ذکر زندگى کنیم.
بنابراین تفویض (آزاد گذاشتن انسان، به خود واگذاشتن انسان) محال است به دو دلیل: یکى این که قدرت خدا نامحدود است و در همه کارهاى انسان حضور و ظهور دارد؛ دوم این که انسان فقیر است و نمى شود کار او را به خودش واگذار کرد. آیا مى توان به یک معلول قطع نخاع گفت من کار شما را به شما واگذار مى کنم؟ او قدرت قیام ندارد. تا کسى چرخى به او ندهد که نمى تواند بنشیند، پس تفویض به این معنى محال است.
اما چرا جبر محال است؟ در این مورد دلایل زیادى ذکر شده است. از یک سو همه انبیا آمدند و گفتند: اگر کسى وارسته بود بهشت مال او است، تبهکار بود دوزخ مال او است، این پاداش و کیفر با عدل خدا سازگار است. اگر پرهیزکار در پرهیزش و بزهکار در بزهکاریش مجبور است، چرا یکى را دوزخ و دیگرى را بهشت ببرند. دیگر بهشت و جهنم معنى ندارد. بهشت و جهنم وقتى معنى دارد که اختیار و انتخاب در کار باشد.
خداى سبحان که عادل محض است در قرآن کریم فرمود: «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً»[45] خداى تو به احدى ظلم نمى کند و باز فرمود: هر کسى هر کارى انجام دهد اگر به اندازه ذره اى بسیار کوچک هم باشد از حساب ما پنهان نیست و ما به اندازه سر سوزنى هم به کسى ستم نمى کنیم. به هر حال بررسى دوزخ و بهشت بهترین راه است براى اثبات این که انسان مجبور نیست.
دلیل دیگر این که اگر ما به خودمان مراجعه کنیم مى بینیم براى انجام یک کار مهم مدت ها فکر مى کنیم، مشورت مى کنیم، بررسى مى کنیم که آیا این کارخوب است یا بد، انجام دهیم یانه؛ دلایلى بر انجام و شواهدى بر ترک مى آوریم تا جمع بندى نهایى کنیم که آیا این کار را انجام دهیم یا نه. اگر خوب درآمد، خود را مى ستاییم و دیگران هم ما را مى ستایند و اگر بد درآمد پشیمان مى شویم و مورد سرزنش دیگران هم واقع مى شویم.
ندامت ما و تقبیح دیگران نشان دهنده این است که ما مختاریم. همه این مقدمات یعنى فکر کردن، مشورت، ارزیابى و دو طرف را معادل هم قرار دادن نشانه آن است که ما آزادیم و از خود اختیار داریم.
یکى از شبهاتى که جبرى ها دارند این است که مى گویند آیا خداوند در ازل مى دانست، که فلان شخص دست به فلان تباهى مى زند یا نه، فلان شخص در فلان مقطع از زمان دست به فلان گناه دراز مى کند یا نه. اگر مى دانست پس آن شخص حتماً باید آن گناه را انجام دهد و گر نه علم خدا جهل مى شود.
مِى خوردن من حق ز ازل مى دانست
گر مِى نخورم علم خدا جهل بود
پاسخى که حکما (مخصوصاً محقق طوسى) به این شبهه داده اند این است که:
1. خدا در ازل به تمام اشیاء، عالم است چون علمش نامتناهى است؛
2. به تمام آثار و افعال آن اشیاء هم عالِم است؛
3. به تمام مبادى و مبانى و علل دور و نزدیک فعل آن اشیاء هم عالم است.
مثلاً حق ز ازل مى دانست که فلان رگه هاى خاک در دامنه فلان کوه بعد از چند قرن «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این را خدا مى دانست، حتى چگونگى معدن شدن این ها را هم خدا مى دانست که این خاک ها در اثر جاذبه هاى خاص و استعدادهاى ویژه، بعد از گذشت قرن ها و دیدن تابش ها و بارش ها «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این مربوط به جمادات.
در مورد گیاهان هم به این شرح: حق ز ازل مى دانست که چندین قرن بعد در فلان قسمت قناتى ایجاد مى شود یا چشمه اى مى جوشد و فلان بذر در آنجا کاشته مى شود و فلان گیاه مى روید و آن درخت ثمر مى دهد و دیگرى بى ثمر مى شود. میوه فلان درخت شیرین و دیگرى تلخ مى شود، همه این ها را حق از ازل مى دانست.
یا در مورد حیوانات: خداوند از ازل مى دانست که فلان حیوان در دامنه کوه فلان متولد مى شود، فلان غذاها را مى خورد، فلان شکار را مى کند و سرانجام خودش هم شکار فلان صیاد مى شود. همه این امور را خدا مى دانست.
بخش چهارم، انسان ها هستند، حق ز ازل مى دانست که در فلان عصر چه جمعیتى زندگى مى کنند، انسان هایى به دنیا مى آیند یکى تبهکار مى شود یکى پرهیزکار. در یک خانواده دو برادر یکى در اثر حُسن انتخاب، راه خیر را مى رود و دیگرى با سوء انتخاب راه بد را، در حالى که هم خوب مى توانست بد شود هم بالعکس.
خدا از ازل مى داند فلان شخص با میل و اراده نماز مى خواندو فلانى گناه مى کند و فلان تبهکار خودش مى تواند پرهیزکار شود ولى با اراده خودش نمى شود و بالعکس. خدا افعال و مبادى آن ها و این که قابل تغییر و تبدیل است ولى شخص عوض نکرد را هم مى دانست، مى توانست عوض بکند را هم مى دانست.
این چنین نیست که خداوند آن وقتى که شخصى جام مِى را سر مى کشد بداند اما آن مبادى قبلى را نداند. در بیانات ائمه این مضمون آمده است که فرمودند: «وَ اعْلَمُوا عِبادَ اللّه اَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ اَنْفُسِکُم وَ عُیوناً مِنْ جَوارِحِکُم»[46] بدانید شما یک سلسله رصد و نگهبانى از خودتان دارید و جوارح شما سربازان الهى اند.
آن چه که در نهان و نهاد شما است براى خدا معلوم است «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[47] بدانید هر خاطره اى که درون فکر شما مى گذرد خدا مى داند، آنجا که شخص تصمیم مى گیرد کار بد انجام دهد ولى دوستى به او تذکر مى دهد که پیامد این کار سقوط است، نرو و او بر مى گردد این را هم خدا مى داند.
تمام مبادى را که منتهى مى شود به مِى گسارى انسان تبهکار، یا غم گسارى انسان وارسته هر دو را خدا مى داند. خلاصه حق از ازل مى داند که فلان شخص مِى مى خورد، فلان شخص مى تواند مِى نخورد ولى با میل و اراده خود مِى مى خورد، برادر و دوست و همکار او که لب به مِى نزده است او هم مى توانست مِى گسار بشود ولى نشد، خدا همه این ها را مى دانست. اینکه تصمیم خود را هم عوض مى کنند مى دانست. علم به انجام کار، آن را جبرى نمى کند و دلیل عدم اختیار نیست.
نظام عالم و جریان معجزه
پرسش 79. خداوند بعد از اینکه نظام عالم را آفرید، برابر نظامى که خلق کرده کارى به قوانین حاکم ندارد و دست به این نظام نمى زند. با توجه به این مسئله جریان معجزه و کرامت و امثال آن چیست؟ زیرا معجزه، کرامت و امثال آن بر هم زدن نظام عالم است. در حالى که خداوند جهان را با نظام احسن آفرید.
ما یک نظام عِلّى داریم و یک نظام عادى. ذات اقدس اله جهان را بر اساس نظم علّى یا علت و معلول آفرید، یعنى هر معلولى با علتى خاص در ارتباط است و از علت خاص، معلول مخصوص پدید مى آید. یکى از قوانین اصلى نظام علّىِ حاکم بر جهان هستى، این است که ذات اقدس اله باید بشر را بپروراند، تربیت کند، هدایت کند و وحى و نبوت را نصیب او کند. مردم که نمى دانند فلان شخص پیغمبر است یا نه، بنابراین براى تشخیص پیامبر ناچارند از کرامت و معجزه استفاده کنند.
پیامبر باید نشانه اى بیاورد که ادعاى خود را ثابت کند و نشانه درستى ادعاى پیامبر همان معجزه او است. بنابراین خود وحى و نبوت همراه با معجزه، جزء نظام عِلّى حاکم بر عالم است.
کارى که معجزه مى کند این نیست که نظام علّى را بر هم بزند، بلکه معجزه خرق عادت است نه خرق علیّت. معناى اعجاز این نیست که معلولى بدون علت پیدا شود، بلکه معناى اعجاز این است که این شى ء (معجزه) علت هاى فراوانى دارد که بعضى از آنها شناخته شده و برخى دیگر شناخته نشده است مگر براى اولیاى الهى.
اگر کارى از راه علل شناخته شده صورت گیرد مطابق با نظم علّى و عادّى است. و اگر از راه علل ناشناخته صورت پذیرد مطابق با نظم علّى هست ولى عادى نیست و معجزه خرق (خلاف) عادى است نه خرق علیّت. بنابراین نظام حاکم بر جهان با معجزه و کرامت بر هم نمى خورد و هیچ تغییرى نمى کند.
زندگى امام زمان و قوانین علمى
پرسش 80. حیات حضرت ولى عصر ارواحناله الفدا چگونه با قوانین علمى توجیه مى شود؟
اولاً حیات طولانى امام زمان (علیه السلام) بر خلاف عادت است نه بر خلاف علیّت. یعنى بطور عادى کسى نمى تواند هزار یا ده هزار سال زندگى کند، اما به صورت غیر عادى (خرق عادت) این کار ممکن است. ثانیاً اگر بدانیم انسان چیست و بدنش را چه کسى اداره مى کند، این سؤال اصلاً براى ما مطرح نیست. براى عرفا و حکماى بزرگ چنین سؤال هایى اصلاً مطرح نیست.
بنده یک وقتى به دندانپزشک محترمى مراجعه کردم، او مى گفت بعضى ها هستند که دندان هایشان صد سال دوام دارد و نمى پوسد؛ ولى اگر فولاد صد سال شبانه روز کار کند فرسوده مى شود. چون فولاد و آهن اگر فرسوده شد دیگر جایگزین نمى شود اما دندان هر روز عوض مى شود، مرتب سلول هاى جدید جاى سلول هاى مرده و قدیمى را مى گیرند.
با این توضیح اگر تمام ذرات بدن در حرکت و تعویض هستند و روح آدمى حرکات تمام این ذرات را دقیقاً تحت کنترل دارد در این صورت اگر روح انسان کاملى، بر خلاف عادت (نظم عادى) بهترین سلول ها را جایگزین کند، و دقیق ترین کنترل ها را روى قسمت هاى مختلف بدن داشته باشد، یک انسان کامل مى تواند حتى میلیون ها سال نیز زنده بماند (و این مطلبى است که علم پزشکى امروز به اثبات رسانده است).
مُلاى رومى مى گوید: اگر شما روز یا شب در کنار نهر روانى که آب آن خیلى آرام در حرکت است بنشینید و تصویر خورشید یا ماه در این جوى آب بیفتد – مانند آینه اى که شما تصویر خود را در آن مى بینید – صدها عکس مى آید و مى رود و شما خیال مى کنید ساعت ها با عکس خود روبرو بوده اید در حالى که آینه ها و عکس هاى متعدد در هر لحظه آمدند و رفتند.
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر بر قرار
همین بزرگوار در جاى دیگر مى گوید:
اى برادر تو همان اندیشه اى
ما بقى خود استخوان و ریشه اى
بنابراین اگر کسى روح و سلطه آن را بر بدن خود بشناسد، سَیَلان و حرکات و تعویض ذرات بدن را تحت کنترل روح بداند و قدرى با حکمت و عرفان آشنا شود، اصلاً این اشکال که چطور یک انسان مى تواند یک میلیون سال، دو میلیون سال یا بیشتر بماند برایش مطرح نیست.
اگر روح پیوندش با خالق جهان هستى به حدى بود که قدرت خاصى مافوق قدرت افراد عادى پیدا کرد مى تواند همان طورى که بدن خود را مى گرداند، خارج از بدن خود را هم اداره کند. زیرا خارج از روح او حکم بدن او را دارد.
وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه ضمن روایتى نورانى در خطبه قاصعه مى فرماید: من در حضور پیامبر اکرم علیه آلاف التحیه و الثناء ایستاده بودم، مشرکین حجاز به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) گفتند: اگر تو پیغمبر هستى یک معجزه حسّى بیاور تا تو را بپذیریم. فرمود چه کنم؟ گفتند: دستور بده نیمى از درختى که روبروى تو است از نیمه دیگر جدا شود و به حضور تو بیاید.
حضرت فرمود اگر این کار را انجام دادم ایمان مى آورید. گفتند: بلى. حضرت على (علیه السلام) در ادامه مى گوید: من دیدم درخت دو نیم شد، نیمى از آن در جاى خود ایستاد و نیم دیگر حرکت کرد و جلو آمد به طورى که شاخه هایش روى دوش ما قرار گرفت: مشرکین گفتند: دستور بده نیمه دیگر آن هم از جاى خود حرکت کند و نزد تو بیاید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) این کار را هم انجام دادند. بعد گفتند: دستور بده این دو نیمه درخت به هم متصل شود و سر جاى اول برگردد با وجود این، مشرکین باز ایمان نیاوردند.
کرامات همه محال عادى هستند، نه محال عقلى. محال عقلى کرامت بردار نیست مثل 5=2×2 این شدنى نیست، اعجاز بردار هم نیست.
در هر حال حیات حضرت ولى عصر(عج) محال عادى است نه محال عقلى.
شناخت امام زمان(عج)
پرسش 81. چگونه مى توان امام زمان (ارواحناله الفدا) را شناخت؟
یک شناخت تاریخى داریم و یک شناخت واقعى که مهم تر از اولى است. عمده آن است که ما حضرت را حقیقتاً بشناسیم و حضرت ما را ببیند نه ما حضرت را ببینیم.
در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) (که مقامش بالاتر از همه ائمه است) کم نبودند کسانى که وجود مبارک حضرت را مى دیدند، اما خداى سبحان درباره آنها فرمود: «وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ»[48] آنها را مى بینى که به تو نگاه مى کنند ولى تو را نمى بینند، اهل نظرند ولى اهل بصیرت نیستند. اگر ما طورى رفتار کنیم که وجود مبارک امام زمان (علیه السلام) ما را ببیند، هنر است.
در قرآن کریم آمده است: خدا که به «کُلِّ شَى ءٍ بَصیر» است روز قیامت به یک عده نگاه نمى کند: «لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»[49]. آن نگاه تشریفى را نسبت به عده اى اعمال نمى کند.
اگر ما واقعاً در مسیر صحیح حرکت کنیم، حضرت ما را مى بیند، و دیدن و نظر تشریفى ایشان براى ما شرف است و گرنه دیدن فیزیکى خیلى کارساز نیست. همچنان که خیلى ها پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) را مى دیدند، ولى بصیرت نداشتند.
دیدن هاى تشریفى مهم است، نه نگاه صورى، البته گاهى همان نگاه صورى هم پدید مى آید و انسان وجود حضرت را از نزدیک زیارت مى کند و فیضى مى برد و مشکل او هم به برکت حضرت از طرف ذات اقدس اله حل مى شود. اما مهم همان دیدن از روى بصیرت است.
نقش امام زمان(عج) در هستى
پرسش 82. حضرت حجّت(عج) چه سودى براى جهان هستى دارند؟ ایشان که غایبند و حکومتى هم که تشکیل نداده اند؛ درست است که در آینده حکومت تشکیل مى دهند. پس فعلاً نقش آن حضرت در جهان هستى چیست، آیا وجودشان فایده اى دارد؟
براى پاسخ به این پرسش ذکر مطالبى چند ضرورت دارد:
1. انسان، طبق فرموده قرآن کریم، به سوى خداى سبحان در حرکت است و پایان سفرش ملاقات با خداست: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»[50]
بشر، براى رسیدن به این هدف، به دو محور اصلى مُلکى (ظاهرى) و ملکوتى (باطنى) نیاز دارد. انسان در محور مُلکى و ظاهرى، به رهبرى نیازمند است که همان بحث امامت، اداره جامعه و کشوردارى و رهبرى نظام است. محور دوم که بسیار مهم تر از اولى است و تکیه گاه آن به شمار مى رود، رهبرى باطنى و ملکوتى است. این سیر، سیرى عمودى و طولى است که «صیرورت» نیز خوانده مى شود؛ یعنى انسان در درون خود سفرى با مراتب و منازل متعدد دارد و براى پیمودن این منازل نیاز به رهبر، انکارناپذیر است.
«سیر» یعنى حرکتى (ظاهرى) که در همه اجرام زمینى و آسمانى وجود دارد؛ امّا «صیرورت» یعنى تحول و شدن و از نوعى به نوعى دیگر و از منزلتى به منزلت دیگر تکامل یافتن.
یک خودرو که شتابان در بزرگراه پیش مى رود و میوه اى که مرحله هاى گوناگون را پشت سر مى گذارد، هر دو حرکت دارند؛ امّا اولى به نحو «سیر» و دومى به نحو «صیرورت»؛ یعنى میوه از خاک حرکت کرده و به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه خام و پخته تبدیل شده است. این «شدن» را که حرکتى درونى است، «صیرورت» مى خوانند. انسان ها نیز بدون استثنا، در تحول درونى و صیرورتى به سر مى برند که نهایت آن «لقاى حق» تبارک و تعالى است.
2. وقتى معلوم شد انسان در صیرورت است و به سوى خدا حرکت مى کند، ناگزیر باید حرکت دهنده اى داشته باشد؛ زیرا در هر حرکتى وجود متحرک، محرّک و مسیر و ابتدا و انتها (هدف) ضرورت دارد؛ و مهم تر از همه وجود رهبرى که متحرک را به هدف نهایى هدایت کند.
3. افزون بر امور عادى و مادّى انسان (زندگى روزمره) تمام اعمال عبادى و باطنى انسان نیز به رهبر نیاز دارد؛ یعنى همان گونه که تأمین معاش و امور ظاهرى و زندگى اجتماعى انسان نیازمند رهبر است، تمام عبادت ها و اعمال باطنى وى نیز که با صیرورت و تحول درونى همراه است، به محرک و رهبرى نیاز دارد تا آن ها را هدایت و به سرمنزل مقصود (قرب الى اللّه) برساند.
4. امامان معصوم علاوه بر رهبرى ظاهرى و اداره ملکى جامعه، رهبرى ملکوتى جامعه بشرى را نیز بر عهده داشتند. همان گونه که گذشت، سیر باطنى انسان (صیرورت او) از نظر اهمیّت با سیر ظاهرى و ملکى و دنیایى قابل مقایسه نیست.
5. گرچه بیگانگان رهبرى ظاهرى را از ائمّه اطهار (علیهم السلام) گرفتند و آنان را خانه نشین کردند؛ امّا رهبرى ملکوتى انسان ها و جوامع بشرى حقیقتى است که از وجود مقدس آنان جدا نمى شود.
6. نماز، روزه، زکات، حج و دیگر عبادات هر کدام نوعى صعود و تقرب به سوى خداى سبحان دارند. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[51] این صعود، حرکتى به نحو صیرورت است و مسلماً به محرک و رهبر نیاز دارد؛ یعنى باید انسان کاملى باشد که عمل صالح اش اعمال بندگان را بالا ببرد و رهبرى کند تا به درگاه قبول حضرت حق برسد.
این انسان کامل همان امام معصوم است که نمازش نماز هر متقى را امامت مى کند و حج و زکات و تمام اعمالش، اعمال بندگان صالح را تا وصول به بارگاه حضرت حق رهنمون مى شود.
بر این اساس، هر که اول وقت نماز به پا دارد، به امام زمان خویش اقتدا کرده است. چون امام زمان (علیه السلام) هماره اول وقت نماز مى گزارد و هر کس در هر اقلیمى که باشد، اگر اول وقت نماز بخواند، در این عمل با فضیلت به امام خود اقتدا کرده است؛ یعنى نماز او به کاروان نمازهایى پیوسته که با امامت نماز ولىّ خدا، به سوى خدا در حال صعود است.
7. از آنچه ذکر شد در مى یابیم وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) رهبرى ملکوتى تمام انسان ها را و هر چه داراى صیرورت و تحول است، به عهده دارد. او به اذن خدا، مدبر امور است و خلقت و هدایت و تدبیر و درمان و حیات و مرگ به واسطه او تحقق مى یابد. به همین سبب امامان معصوم (علیهم السلام) را وسائط فیض حق و مجارى روزى خلایق مى دانیم.[52]
وجود آن ها همچون دو دستى است که با یکى ارزاق و مقدرات خلایق از درگاه ربوبى دریافت و در عالم هستى توزیع مى شود و با دیگرى اعمال صالح بندگان تاعرش الهی رهبرى و هدایت مى گردد. اگر ولى اللّه الاعظم عملى را امضا کند، قطعاً مورد قبول خداوند متعال است وگرنه هیچ یک از اعمال انسان پذیرفته نمى شود. بدین سبب، در زیارت جامعه کبیره مى خوانیم:
«بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ، وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّمآءَ اَنْ تَقَعَ عَلَى الْاَرْضِ اِلاَّبِاِذْنِهِ، وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ یَکْشِفُ الضُّرَّ؛ خدا به وسیله شما آغاز کرد و به شما ختم مى کند و به خاطر شما باران را فرو مى فرستد و به وسیله شما آسمان را از این که بر زمین افتد نگه داشته است، مگر به اجازه او. و به خاطر شما اندوه را بیرون برد و سختى را برطرف کند.»[53]
«اِنْ ذُکِرَ الخْیَرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ، وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْویهُ وَمُنْتَهاهُ؛ هرگاه خیر و خوبى ها یاد شود، شما اول و اصل و فرع ها و معدن و جایگاه و سر حدّ نهایى اش هستید.»[54]
و شاید راز بعضى از روایات و دعاهاى ائمّه معصومین (علیهم السلام) در همین امر نهفته است:
– اگر زمین بدون امام باشد، نظمش از هم بپاشد و در هم فرو ریزد.[55]
– کجاست آن وسیله اى که فیوضات آسمان را به اهل زمین مى رساند.[56]
– به ماندن او است که دنیا باقى مانده است و به خیر و برکت او تمام مخلوقات روزى داده مى شوند.[57]
و شاید سرّ خواندن دعاى فرج در شب قدر نیز همین امر است.
معراج پیامبر
پرسش 83. معراج پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) جسمانى است یا روحانى؟
اولاً حضرت در حال معراج بیدار بود و ثانیاً جسم داشت. منتها بخشى از سیر او مربوط به زمین و بخشى دیگر مربوط به ملکوت بود. الان که ما در این مکان در حال صحبت کردن هستیم و این معارف الهى هم مطرح مى شود اولاً بیدار هستیم، ثانیاً جسم داریم، ثالثاً گفتگو، دیدن و شنیدن ما جسمانى است، رابعاً فهمیدن ما جسمانى نیست.
ممکن است در جمع ما کسى باشد که این معارف را متوجه نشود و درک نکند هر چند جسمش این جا حضور داشته باشد. مثلاً کودکى که در جمع ما است مى بیند و مى شنود و بیدار هم هست ولى پیام و محتواى مطالب مطرح شده را درک نمى کند.
در مورد معراج پیامبر هم این مطلب مطرح است. بخشى از معراج مربوط به جسم است یعنى همان سیر شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بارَکْنا حَوْلَه»[58] اما بخشى دیگر از معراج که مربوط به مشاهده انبیا و سدرة المنتهى و گفتگو با جبرئیل و دریافت وحى و رسیدن به مقام قاب قوسین و امثال ذلک است جسمانى نبوده، گر چه پیامبر در این قسمت جسم داشته و بیدار هم بوده است، ولى درک آن حقایق والا به وسیله روح صورت مى گرفته است.
اگر قرار باشد همه معراج، جسمانى تلقى شود لازمه اش آن است که آنجا که قرآن مى فرماید: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»[59] جسمانى باشد، یعنى دُنُوّ (یعنى نزدیک شدن)، قاب قوسین (که نشانه شدت نزدیکى است)، سدره المنتهى و… هم جسمانى باشد در حالى که جسمانى بودن این امور محال است.
مشاهده خداوند
پرسش 84. آیا خدا در آخرت با چشم عادى دیده مى شود؟ زیرا گفته شده که معاد جسمانى است.
معراج و معاد، هم جسمانى است و هم روحانى. در جریان معاد حتماً حسّ، چشم و گوش هست ولى خدا جسم نیست که دیده شود. انسان با چشم خود ظاهر اشیاء مادى را مى بیند ولى از دیدن باطن اشیاء مادى هم ناتوان است چه رسد به دیدن موجودات غیر مادى. بنابراین درست است که معاد جسمانى است اما انسان، خدا را با جان خود درک مى کند. قرآن کریم فرمود: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»[60] چشم ها خدا را نمى بیند و خدا چشم ها را مى بیند و او لطیف خبیر است.
این آیه چهار قسمت دارد. 1. چشم ها خدا را نمى بیند براى اینکه او یک موجود مجرد است، ماده نیست، در یک جهت معین نیست، او خودش جهت آفرین است، چشم آفرین است لذا به چشم نخواهد آمد.
2. خدا چشم ها را ادراک مى کند، دیدن چشم، امانت و خیانت چشم را هم درک مى کند. او مى داند که فلان انسان، نگاهش همراه با مهربانى است یاخشم و غضب، به نامحرم نگاه مى کند یا نه، استراق بصر دارد و نامه اى را که نباید بخواند دید مى زند یا نه: «یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»[61] حتى آن چه را که درون دل ها نهان است مى بیند و مى داند.
3. چون لطیف و مجرد است چشم او را نمى بیند
4. چون خبیر است همه چشم ها را مى بیند.
در اینکه ذات اقدس اله را در قیامت مى بینیم ولى نه با چشم مادّى حرفى نیست. همه ما خواب مى بینیم و چیزهایى در خواب رؤیت مى کنیم و مى شنویم اما این دیدن ها و شنیدن ها با چشم باطن و با جان صورت مى گیرد. بعضى اشخاص چشم و گوش سالم دارند ولى قرآن مى فرماید این ها کر، کور و گنگ هستند: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[62].
در واقع قرآن به آن چشم و گوش باطنى اشاره دارد – کسى که نشنود، حرف زدن هم یاد نمى گیرد یعنى گنگ است – قرآن مى فرماید بعضى به سخنان معلم الهى گوش ندادند، و سخنان الهى را یاد نگرفتند، به این دلیل حرف زدن نمى دانند و گنگ هستند. به هر حال انسان با چشم باطن خدا را در قیامت مى بیند و اگر در دنیا کور باطن بود در قیامت هم کور وارد محشر مى شود.
قرآن کریم درباره این گروه فرمود: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»[63] روز قیامت آنها را کور وارد محشر مى کنیم، آن وقت اعتراض مى کنند که خدایا! چرا ما را کور محشور نموده اى در حالى که در دنیا بینا بودیم: «رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً»[64] در جواب آنها خداوند مى فرماید: «کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى»[65] تو در دنیا کور بودى (کور باطنى) و آن معارف الهى و حقایق معنوى که باید مى دیدى، ندیدى. در دنیا حق و باطل بود، راه صحیح و اشتباه بود تو عمداً خود را به کورى زدى و فقط باطل را دیدى.
قیامت فقط محل ظهور حقایق است و باطل در آن راه ندارد. آن حقایقى که در آخرت هست در دنیا ندیدى، در آخرت هم نمى توانى ببینى. لذا این شخص جهنم و شعله آن را به خوبى مى بیند و هراسناک مى شود ولى انبیا و اولیا و بهشت را نمى تواند ببیند؛ کورى آخرت کورى فیزیکى نیست.
مرحوم ابن بابویه از ابوبصیر (ابوبصیر به اشخاص نابینا مى گویند) شاگرد امام صادق (علیه السلام) نقل مى کند که او خدمت حضرت عرض کرد: آیا مى توان خدا را در قیامت دید؟ حضرت فرمود آرى، بلکه قبل از قیامت هم مى توان دید. عرض کرد چه موقع؟ حضرت فرمود روز «اخذ میثاق»، همان روزى که خداوند در مورد آن فرمود: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»[66] در قیامت مى توان خدا را دید ولى نه با چشم سر، بلکه با چشم جان.
سلام بر اهل بیت
پرسش 85. سرّ سلام کردن به اهلبیت (علیهم السلام) چیست؟
یکى از آداب مجلس علم آن است که معلم به متعلّمان و مخاطبان درود فرستد و سلام کند. این ادبى است که ذات اقدس اله در سوره مبارکه انعام به ما آموخت، فرمود: «وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ»[67] یعنى وقتى مؤمنین براى فراگیرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلامٌ علیکم. مخاطبانى که در مجلس رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) شرف حضور داشتند دو گروه بودند. متوسطین آنها سلام را از خود پیغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دریافت مى کردند. البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است. این طور نیست که خدا لفظاً به کسى سلام کند، و مهمترین نوع سلامتى هم، سلامتى دل است.
اگر دلى از یاد غیر خدا خالى بود چنین دلى سالم است. وقتى ظرف دل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و آنگاه است که علوم و معارف را در چنین ظرفى مى ریزند. بنابراین ذات اقدس اله اول به انسان ظرف مى دهد بعد ظرفیت و در نهایت مظروف عطا مى کند.
از طرف دیگر سلامت دل در شکستن دل است و لذا اگر انسان حالى پیدا کرد که دلش شکست باید شاکر باشد، اگر مطلبى فرا گرفت باید شاکر باشد چون همه اینها از عطایاى الهى است. به هر حال سلامت دل نیمى از راه است براى اینکه ظرف سالم، مادامى که تهى از مظروف باشد سودى ندارد.
اینکه ما در عرض ادب به پیشگاه معصومین (علیهم السلام) در زیارت ها مى خوانیم السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته این سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آن رحمتى که مسئلت مى کنیم ناظر به مظروف است.
در واقع از خدا دو چیز طلب مى کنیم: یکى سلامت ظرف دل و دوم داشتن مظروف خوب، یعنى از خدا مى خواهیم که رحمت و برکات خود را بر قلب ما، نازل کند و قلب ما را از یاد غیر خود تطهیر نماید.
فایده صلوات
پرسش 86. فایده صلوات بر خاندان پیامبر چیست؟ آنها که نیازى به درود و صلوات ما ندارند.
مرحوم علامه طباطبایى قدس سره به فردى که چنین سؤالى از ایشان پرسیده بود در پاسخ لطیفى فرمودند: صلواتى که ما مى فرستیم اولاً از خودمان چیزى اهدا نمى کنیم بلکه به خدا عرض مى کنیم و از او مى خواهیم که بر پیامبر و خاندانش (علیهم السلام) رحمت ویژه بفرستد و ثانیاً گر چه این خاندان نسبت به ما محتاج نیستند ولى به ذات اقدس اله که نیازمندند و باید دائماً فیض الهى بر آنها نازل شود. در واقع با این صلوات خود را به این خاندان نزدیک کرده ایم. بعد مثال مى زدند و مى فرمودند: اگر باغبانى در باغى که همه گل ها و میوه هایش مِلک صاحب باغ است کار کند و از صاحب باغ حقوق بگیرد، روز عید، یک دسته گل از باغ تهیه کند و به حضور صاحب باغ ببرد آیا عمل او موجب تقرب به صاحب باغ هست یا نه؟ مسلماً هست. این عمل نشانه ادب باغبان است. صلوات هم ادب ما را ثابت مى کند و اِلاّ ما که از خودمان چیزى نداریم. بلکه از ذات اقدس اله مسئلت مى کنیم بر مراتب و درجات این بزرگواران بیفزاید. و همین عرض ادب براى ما تقرّب است.
جن
پرسش 87. درباره جن قدرى توضیح دهید.
جن ها موجوداتى هستند که مسلمان و کافر دارند. استاد ما مرحوم علامه طباطبایى از بعضى اشخاصى که با این مسائل مأنوس بودند، چنان نقل مى کردند که یکى از جنیان گفته بود در گروه ما سُنّى وجود ندارد؛ زیرا هنوز بین ما اشخاصى هستند که ماجراى غدیر را درک کرده و در آن صحنه حاضر بوده اند.
سطح درک اینها از انسان بسیار کمتر است؛ ولى تحرکشان بیش تر مى نماید. هنوز نقل نشده که آن ها پیامبر داشته باشند؛ امت پیامبر ما هستند. بسیارى از جنیان درخدمت انسانند و مزاحم نیستند. هراس از جن و جن زدگى نیز درست نیست. در میان آن ها، مردان و زنان بزرگى دیده مى شود؛ ولى به مقام نبوت و امامت نمى رسند.
حقیقت شیطان
پرسش 88. شیطان جنّ بود یا فرشته؟ اگر جن بود چگونه در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود.
قرآن کریم مى فرماید: ما به فرشتگان امر کردیم بر آدم سجده کنند و همگان سجده کردند مگر ابلیس: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[68] ظاهر آیه این است که ابلیس از فرشتگان است اما به چند دلیل معلوم مى شود که فرشته نبود.
1. قرآن کریم به صراحت مى فرماید: شیطان از نوع جن بود و از راه و رسم بندگى خدا خارج بود. فِسْقْ یعنى خروج از طریق. در جاى دیگر خدا مى فرماید: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»[69] ما جن را از آتش آفریدیم. یا در جاى دیگر مى فرماید: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»[70] شیطان گفت من بهتر از انسانم، چون مرا از آتش خلق کردى و او را از گِل. همه این ها نشان مى دهد که شیطان جن است و از آتش آفریده شده است.
2. قرآن درباره فرشتگان فرمود: «لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ»[71] فرشتگانى که حریم جهنم را حفظ مى کنند اهل نافرمانى نیستند چه رسد به فرشتگانى که حریم بهشت را پاسبانى مى کنند یا فرشتگان عرش الهى. پس فرشته گناه نمى کند و شیطان فرشته نبود، این پاسخ بخش نخست سؤال.
اما در پاسخ به قسمت دوم سؤال که چگونه شیطان که از جنس جن بود در جریان سجده ملائک بر آدم حاضر بود، باید گفت اینکه قرآن فرمود: «قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ»[72] این علامت تغلیب است یعنى اگر صد نفر از یک گروه در جایى باشند ولى در جمع آنها یک نفر غریبه باشد مثلاً نود و نه نفر دانشجو داشته باشیم و یک نفر غیر دانشجو، موقعى که صدا مى زنیم مى گوییم دانشجویان بیایند، آن یک نفر هم جزء این ها صدا زده مى شود. در فرهنگ محاوره این غلبه کثیر بر قلیل رایج است. شیطان بقدرى عبادت کرده بود که در جرگه فرشتگان و همراه آنان بود نه اینکه فرشته باشد.
عذاب شیطان :
با توجه به این که خلقت شیطان از آتش است، چگونه به آتش جهنم خواهد سوخت؟
خلقت اصلى شیطان از آتش است؛ اما عناصر دیگر نیز در تشکّل او دخالت دارد؛ مثل انسان که اصل وجودش از خاک است، ولى عناصر دیگر نیز در وجودش به چشم مى خورد. خاک به صورت پوست و گوشت در آمده، ولى نیروى حساس و درک کننده اى به او افاضه شده است که درد را احساس مى کند.
اگر کلوخى به کلوخ دیگر زده شود، نرم مى شود؛ ولى چون درک ندارد، درد ندارد. اگر همین خاک درک داشت، حتما درد را احساس مى کرد.
شیطان نیز همین گونه است؛ یعنى از آتش و نیروى ادارک کننده خلق شده است. کار این نیرو آن است که اگر مؤثرى در وجود شیطان اثر گذاشت، آن را درک و احساس کند. بنابراین، خلقت شیطان از آتش است؛ ولى چون روح و قدرت درک دارد آتش جهنم او را مى سوزاند.
جانشینى خداوند
پرسش 89. آیا مقام خلیفة اللهى (جانشینى خداوند) مخصوص آدم و انبیا (علیهم السلام) است یا انسان هاى دیگر را نیز شامل مى شود؟
همانگونه که نبوت درجاتى دارد: «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ»[73] و رسالت مراتبى: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ»[74] خلافت هم مراتب و درجاتى دارد. همه انسان هاى کامل خلیفه خدا هستند، همه انبیا و مرسلین و اولیا، خلفاى الهى اند، مؤمنین صالح نیز خلیفه خدا هستند منتها تمام این ها اختلاف درجات دارند.
خلیفه خدا بودن یعنى اینکه انسان هر کارى که خدا مى پسندد، از طرف خدا و به عنوان مظهر و آیت خدا انجام دهد. ذات اقدس اله فرمود: شما وقتى مال حلال پیدا کردید در انفاق کردن، خلیفه(جانشین) من باشید. بدانید که این مال از آن شما نیست، از من است.
خداوند اصول مالکیت و روابط اقتصادى را در بین انسان ها پایه ریزى کرد یعنى هر کس چیزى را از راه حلال کسب کرد مال او است اما نسبت به خدا این طور نیست، انسان نسبت به خدا مالک نمى شود، نمى تواند بگوید این چیز مال من است و مال خدا نیست. انسان فقط نسبت به اشخاص دیگر مى تواند ادعاى مالکیت کند و در مقابل خدا فقط امین و خلیفه است. لذا در قرآن فرمود: «آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِی آتاکُمْ»[75] از مال خدا که به شما عطا کرده است انفاق کنید. با اینکه در قرآن مکرر سخن از «اَمْوالُکُمْ» است مثل: «لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ»[76].
پس مقام خلافت مقامى است که هر انسان شایسته اى مى تواند آن را عهده دار شود. البته خلافت درجات فراوانى دارد و هر مؤمنى به اندازه ایمان و عمل صالحش خلیفه و جانشین خدا است.
محبت خدا و ائمه
پرسش 90. رابطه بین حبّ ذات و حبّ خدا و ائمة (علیهم السلام) و حبّ خوبى ها چگونه است؟
انسان کمال محض را دوست دارد و اگر به خود علاقه مند است براى این است که به کمال برسد. قهراً آنچه به خود انسان برمى گردد باید در مسیر آن هدف باشد. انسان باید خود را به عنوان وسیله دوست داشته باشد نه به عنوان هدف. یعنى اگر امر دائر شود به اینکه دست از خود بردارد یا از کمال برتر، باید دست از خود بکشد و خود را براى رسیدن به کمال برتر قربانى کند. قربانى هم معنایش این است که متقرّب شود نه فانى، عملى را قربانى گویند که انسان را به هدف نزدیک کند. قربانى یک عمل وجودى است نه عدمى و فانى، یعنى هرگز انسان با قربانى کردن چیزى را از دست نمى دهد.
نماز قربانى انسان است، یعنى وسیله تقرب او است. زکات و سایر عبادات هم چنین است، درس و بحث هم قربانى است.
انسان وقتى چیزى را در راه خدا قربانى کند بهتر از آن به دست مى آورد. اگر در قرآن آمده است: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[77] ناظر به بخش کمّى مسئله نیست، یعنى فقط مسئله ده برابر مطرح نیست بلکه بخش کیفى را هم شامل مى شود؛ زیرا در آیه دیگر فرمود: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»[78] اگر کسى دست و پا و چشم خود را در راه خدا داد، خدا دست و پا و چشم دیگرى بهتر از این ها به او عطا مى کند. اینکه وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود خدا به برادرم جعفر دو بال داد که با آنها در بهشت همراه با فرشتگان پرواز مى کند (جعفرطیار) معنایش این است که جعفر بن ابیطالب چیزى را قربانى کرده و بهتر از آن را گرفته است. بنابراین علاقه به خود و شئونات خود اشکال ندارد به شرطى که قصد قربانى کردن آنها را داشته باشیم.
اگر به پیامبر و دین و ائمه (علیهم السلام) علاقمندیم به این جهت است که از همه آنها در مسیر تقرب به حضرت حق استفاده کنیم.
در سوره مبارکه توبه فرمود: «ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ»[79] کسى حق ندارد خود را در جنگ حفظ کند و پیغمبر را در خطر اندازد، بلکه همه باید سنگر باشند و پیغمبر را در سنگر خویش حفظ کنند. پس ما جسم خود را باید قربانى جسم پیغمبر کنیم؛ زیرا با این کار از بین نمى رویم: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً»[80] بلکه از این عالم آلوده مى رهیم و با جسمى بهتر در عالمى دیگر به حیات طیّبه مى رسیم.
محبت و علاقه به اهلبیت نیز همین طور است. دوستى آنها عقلى است نه اینکه مثل دوستى پدر و مادر و فرزند عاطفى باشد. انسان آنها را براى معارفى که در اختیار جامعه بشرى قرار داده اند و افراد بشر را هدایت کرده اند دوست مى دارد.
زن و مقام نبوت
پرسش 91. چرا در بین 124 هزار پیامبر و 14 معصوم یک نفر زن است؟
این طور نیست که فقط یک زن معصومه داشته باشیم، و آن هم وجود زهراى مرضیه (علیهاالسلام) باشد. ما دلیلى بر عدم عصمت بعضى از زنهاى دیگر نظیر زینب کبرى و حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام) نداریم.
اینکه 124 هزار پیامبر همه مرد هستند براى این است که نبوّت و رسالت، کارهاى اجرایى دارد و خصوصیات بدنى و جسمى مردها به گونه اى است که کارهاى اجرایى وظیفه مردها است. از طرف دیگر پشتوانه نبوت و رسالت، مقام ولایت است. کمال انسان در آن است که بشود ولى الله و این مقام اختصاصى به مرد یا زن ندارد.
زنان بزرگى نظیر آسیه، مریم، حضرت زهرا، زینب کبرى و حضرت معصومه در عالم بوده اند و این ها هر کدام با حفظ مرتبه و درجه خاص خود مى توانند به ولایت رسیده باشند.
نبوت و رسالت امر اجرایى است، اینکه زنى پیامبر نشده است براى این است که زن باید با همه افراد جامعه تماس بگیرد، در جنگ و صلح فرماندهى جنگ را به عهده بگیرد. این کار اجرایى براى زنان دشوار است. چنین نیست که اگر پیامبران همه از جنس مرد بودند معنایش این باشد که کمال معنوى مخصوص مرد است، بلکه کمال معنوى مربوط به ولایت است و در ولایت الهى بین زن و مرد تفاوتى نیست، زن و مرد هر دو مى توانند ولى الله شوند.
تفاوت زن و مرد
پرسش 92. آیا بین زن و مرد تفاوت اساسى هست یا نه؟
در مسائل علمى، اعتقادى، اخلاقى و آنچه به کمال انسانى بر مى گردد بین زن و مرد هیچ فرقى نیست، ولى در مسائل اجرایى و تقسیم کار بین زن و مرد تفاوت هست منتها این تفاوت نقشى در تکامل انسان ندارد.
در توضیح مطلب اول باید گفت: هدف از رسالت همه انبیا، مخصوصاً رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس از سوى دیگر است. یعنى انبیا آمدند تا مردم را با معارف الهى آشنا و عقاید و اخلاق جامعه راکامل کنند. قرآن کریم فرمود: «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ»[81] انبیا آمدند براى تعلیم و تزکیه، و این دو خصوصیت، مربوط به جان انسان است و جان انسان از آن جهت که موجودى ملکوتى است، زن و مرد ندارد.
همه انبیا براى تعلیم و تربیت و تزکیه آمده اند که هم در بخش نظرى، جامعه را به علوم الهى و صحیح آشنا کنند، هم در بخش عملى مردم را به نزاهت و طهارت روح برسانند. همه این ها به جان انسان برمى گردد که نه مذکر است نه مؤمنث. این بدن است که یا مذکر است یا مؤمنث و گرنه روح، مجرد است. مثل اینکه شما سؤال کنید که فلان عده از فرشته ها با این عده از فرشته ها با هم تفاوت دارند یا نه؟ پاسخش این است که اصلاً فرشته زن و مرد ندارد، نه زن است و نه مرد چون مجرد است.
و اما توضیح مطلب دوم: در عالم طبیعت کارها برابر خصوصیات طبیعى و بدنى تقسیم شده است. یک سرى کارها مشترک بین زن و مرد و یک سرى کارها مخصوص هر جنس به طور جداگانه است؛ آن هم از باب اجراییات و تقسیم وظیفه است. اگر مرد در انجام کارها با تقوا و با اخلاص تر بود او کامل تر است و اگر زن در انجام کارهایش با اخلاص تر بود او کامل تر است.
علم فرشتگان به اسرار انسان
پرسش 93. چگونه فرشتگان مى توانند از اسرار درونى انسان آگاه شوند و آن ها را ثبت کنند؟ چون در قرآن ذکر شده که در قیامت حتى اسرار درونى شما مورد بازخواست واقع مى شود.
امام سجاد (علیه السلام) در پاسخ به این سؤال جواب بسیار مناسبى ارائه کرده اند که از این قرار است.
یکى از شاگردان از حضرتش سؤال کرد: فرشتگان اعمال ما را که مى نویسند بجاست؛ براى این که مى بینند و مى نویسند. اما آیا خاطرات و نیت هایى را که فقط از دل گذرانده ایم و هنوز به لباس عمل در نیاورده ایم هم مى نویسند؟ آنها را که نمى بینند پس از کجا مى فهمند تا بنویسند؟ و این که خداوند مى فرماید: «وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللّهُ»[82] اسرار درونى را که به کسى افشا نکرده اید، در قیامت باید حسابش را پس دهید. این اسرار درونى را فرشتگان چگونه مى دانند و از کجا مى نویسند؟
حضرت فرمودند: آیا بوى باغ و بستان و بوى کثافت و گنداب یکى است؟ اگر انسان از کنار باغى پر از گل و معطر بگذرد، بوى خوب احساس مى کند. و چنانچه بوى بد به مشام انسان برسد، مى فهمد که این جا کثافت و زباله است. از بو مى توان فهمید که از کنار باغ مى گذریم یا از کنار چاه.
فرشتگان از بوى خوشْ تشخیص مى دهند که در قلب این مؤمن اسرار و نیت ها و اراده ها خیر و طیّب و طاهر است. و نیز از بوى بد هم مى فهمند که در درون این شخص، پلیدى است.[83]
چه جور مى شود که انسان در چاه زندگى کند و از بوى چاه اظهار تنفر نکند و با خبر نباشد؟ اگر کسى به ملکوت رسیده باشد بوى بد و خوب دیگران هم به مشام او مى رسد، و مؤمن را از منافق باز مى شناسد.
روزى امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مشغول سخنرانى بود، عده اى پاى منبر حضرت نشسته بودند. بعضى از جاسوسان اموى خبر آوردند که «خالد بن عرفطه» مُرد!.
حضرت اعتنا نکردند. عده اى قبول کرده پذیرفتند که خالد مُرده است. حضرت به سخنان خود ادامه دادند. بار دیگر گفته شد: خالد مُرد.
حضرت اعتنا نکردند. بار سوم گفتند: یا امیرالمؤمنین این خبر رسمى شد. فرمودند: نه؛ او نمرده است او هنوز شورش و بلوایى در پیش دارد و به تحریک حکومت هاى طاغى، علیه من مى شورد و از درب این مسجد وارد مى شود. آنگاه حضرت به کسى که پاى منبر بود اشاره کرده فرمود: پرچم او هم به دست این شخص است که علیه حق قیام مى کند! او هنوز نمرده است.
این قضیه بعدها واقع شد. و این عِلم غیب امیرمؤمنان (علیه السلام) و آشنایى به اسرار درونى کسى که پاى سخنان حضرت نشسته تحقق پیدا کرد.
حضرت، مانند فرشته اى، که درون افراد را مى بیند درون وى را دید.
صلوات خدا بر پیامبر و مؤمنین
پرسش 94. چرا تأکید شده قبل و بعد از دعاها صلوات بفرستیم؟ تفاوت صلوات فرستادن خدا بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و بر مؤمنان چیست؟
معناى صلوات بر آن حضرت این است که: خدایا رحمتت را بر پیامبر و آل او نازل فرما. وقتى رحمت بر حضرت نازل شد به دیگران هم مى رسد چون او مجراى فیض است و اگر بخواهد خیرى به دیگران برسد باید به عنوان رحمت خاصه، نخست بر حضرت نازل شود و سپس به دیگران برسد. على (علیه السلام) مى فرماید: دعا یا حاجت خود را محفوف (در برگرفته و پیچیده) به صلوات بر رسول خدا کنید؛ زیرا صلوات بر حضرت دعایى مستجاب است و چون به همراه صلوات حاجت خود را خواسته اید، چنین نیست که خداى سبحان یکى از دو حاجت را برآورد و دیگرى را رد کند.[84]
امام سجاد (علیه السلام) در صحیفه سجادیه، روش دعا کردن و حاجت خواستن را به ما مى آموزد؛ در بسیارى از فقرات ادعیه آن حضرت صلوات به چشم مى خورد، هر مطلبى را که از خدا مى خواهد قبل یا بعدش صلوات است، چون خدا در پرتو صلوات دعاى همراه آن را نیز مستجاب مى کند.
صلواتى را که خدا و فرشتگان بر پیامبر مى فرستند بر مؤمنان نیز مى فرستند! مؤمن، به جایى مى رسد که خداى سبحان و فرشتگان بر او صلوات مى فرستند! در سوره احزاب هر دو مسئله بازگو شده است، یعنى هم صلوات خدا و ملائکه بر پیامبر و هم صلوات خدا و فرشتگان بر مؤمنان.
صلوات خدا، که صفت فعل او است همان نورانى کردن است، قول خدا همان فعل خدا است، وقتى توفیقى نصیب انسان شد که در فضاى دلش تاریکى احساس نکرد بلکه نورانیتى دید معلوم مى شود صلوات الهى و فرشتگان نصیب او شده است.
خداى متعال در تجلیل از پیامبر مى فرماید: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ»[85] وقتى خدا بخواهد بر پیامبر عظیم الشأن صلوات بفرستد همه فرشتگان را همراه خود ذکر مى کند، مثل این که وقتى مهمان عزیزى وارد شهرى مى شود و شخصیتى بخواهد از او به نحو احسن تجلیل کند با همه دوستان و آشنایانش به دیدار او مى روند.
لیکن خداى متعال در تجلیل از مؤمنان و صلوات بر آنان، مى فرماید: «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[86] یعنى خدا جدا و فرشتگان جدا بر مؤمنان درود مى فرستند.
تفاوت دیگر در این است که درباره پیامبر نفرمود که ما بر او صلوات مى فرستیم تا او را از ظلمت خارج و به نور برسانیم؛ زیرا او خود نور است و مصداق کامل آیه: «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّاسِ»[87] است ولى درباره مؤمنان مى فرماید: خداوند بر شما درود مى فرستد و فرشتگان نیز، تا شما را از ظلمت ها به نور خارج کنند؛ معلوم مى شود صلوات خدا یعنى نورانى کردن و اگر این فیض قطع شود و خداوند بر کسى درود نفرستد، او در ظلمت خواهد ماند.
باید خود را با این معیار بسنجیم که اگر توفیق اطاعت و انجام تکالیف شرعى نصیب ما شد و از احکام و آداب عبادات کم و بیش به حکمت آنها ره یافتیم، بدانیم که صلوات خدا و فرشتگان نصیب ما شده است و گرنه لغزش داشته و گرفتار گناه شده ایم.
وقتى مؤمن از این راه نورانى شد هم راه خود را مى بیند و هم مى تواند راهبر باشد و به دیگران راه را نشان دهد. على (علیه السلام) مى فرماید: «لَیْسَ فِى الْبَرْقِ الْخطِفِ مُسْتَمْتِعٌ لِمَنْ یَخُوضُ فِى الظُّلْمَةِ»[88] انسانى که در تاریکى فرو رفته، و مسافرى که در شب تاریک ره گم کرده براى او رعد و برق لحظه اى مفید نخواهد بود، او با یک لحظه برق آسمانى راهى به جایى نمى برد. انسان دنیازده هم مانند گرفتارى است که در تاریکى فرو رفته باشد براى چنین شخصى اگر گاهى نورى در دلش جهید و خاموش شد چندان مفید نیست.
ذیل آیه: «وَ ما تَشئون إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ»[89] روایتى شریف از معصوم (علیهاالسلام) نقل شده که فرمود: «بَلْ قُلوُبُنا اَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللّه»[90] دلهاى ما ظرف اراده خدا است، خداى سبحان اگر بخواهد در جهان، کار مشخصى انجام دهد با اراده انجام مى دهد و اراده خدا صفت فعل و زاید بر ذات او است و در موجودى ممکن و مظهر ظهور مى کند، آن مظهر قلب معصوم اولیاى الهى است.
لذا مرحوم استاد علامه طباطبایى قدس سره مى فرمودند: معناى صلوات بر محمد و آل محمد (صلی الله علیه وآله) این است که خدایا! رحمتت را بر آنان فرو فرست که از آنان به ما برسد، اگر بخواهد رحمتى ببارد ابتدا بر این خاندان مى بارد و سپس به دیگران مى رسد لذا طلب رحمت کردن مستلزم اجابت دعا است.
مرحوم سید حیدر آملى این سخن بلند را نقل مى کند و به محقق طوسى هم منسوب است که درباره حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) گفته مى شود: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[91] به یمن وجود امام عصر (عجل اللّه فرجه الشریف) جهانیان روزى مى خورند و به پاس وجود آن حضرت آسمان و زمین برجا است. پس همه برکات از این خانواده به سایرین مى رسد.
حقیقت صراط
پرسش 95. حقیقت صراط در قیامت چیست؟
در روایات از دو صراط سخن به میان آمده است: یکى در دنیا که امامت است و دیگرى در قیامت که دین است. امام شارح و مفسر دین است. به هر تقدیر، پل صراط نظیر پل هاى عادى نیست که از مصالح ساختمانى تشکیل شده باشد. هر کس در دنیا طبق دستورهاى اهل بیت (علیهم السلام) که همان دین حقیقى است، حرکت کند و اعمال و رفتارش در حد امکان با اعمال و رفتار آن ها مطابق باشد، در آخرت نیز مى تواند از صراط بگذرد و از جهنم نجات یابد. اگر کسى در دنیا از دستورهاى دینى فاصله گرفته باشد، در قیامت نیز از ناجیان واقعى یعنى اهل بیت (علیهم السلام) فاصله خواهد گرفت و به میزان فاصله از آن ها گرفتار عذاب خواهد شد.
پی نوشتها
[1]. سوره اسراء17: آیه 70.[2]. سوره جاثیه45: آیه 23.
[3]. سوره طلاق 65: آیه، 12.
[4]. سوره ذاریات 51: آیه، 56.
[5]. سوره آل عمران3: آیه، 19.
[6]. سوره فرقان 25: آیه، 43.
[7]. سوره ابراهیم 14: آیه، 8.
[8]. سوره نساء4: آیه 10.
[9]. سوره بلد90: آیه 10.
[10]. بحارالانوار، ج 66، ص 317.
[11]. سوره انعام6: آیه 124.
[12]. سوره شورى42: آیه 51.
[13]. نهج البلاغة، ص 321، کلام 204.
[14]. سوره بقره2: آیه 245.
[15]. سوره آل عمران3: آیه 106.
[16]. الاصول الکافى، ج 8، ص 81.
[17]. سوره شمس91: آیه 8.
[18]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) «فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ یَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ إِنِّی قَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ قَدْ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهِ وَ لَا أَقُولُ کَهَاتَیْنِ وَ جَمَعَ بَیْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا». الاصول الکافى، ج 2، ص 414. و در نقل دیگر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) چنین وارد شده است: إنّی_’20تارکٌ فیکُمُ الثّقلَینْ کِتابَ اللّهِ و عِتْرَتْی أَهْل بَیْتی فَإنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَردا عَلىَّ الْحَوض. بحارالأنوار، ج 23، ص 133.
[19]. سوره صافات37: آیه 164.
[20]. سوره تحریم66: آیه 6.
[21]. سوره اعراف7: آیه 40.
[22]. سوره فصلت41: آیه 12.
[23]. سوره صافات37: آیه 6.
[24]. سوره فاطر35: آیه 10.
[25]. سوره حجرات49: آیه 24.
[26]. لطیف و خوش و پسندیده.
[27]. 3. این برداشت و تفسیر از «عقل عملى» نظر خاص برخى از اندیشمندان از جمله حضرت آیه الله جوادى آملى مى باشد. ر.ک: فطرت در قرآن از سلسله کتب تفسیر موضوعى قرآن، ص29ـ30. برخى از صاحب نظران دیگر از جمله حضرت آیة الله مطهرى و مصباح یزدى بلکه مشهور فلاسفه نظیر فارابى و ابن سینا، بر این باورند که عقل در انسان، قوه واحدى است که همان قوه مدرکه است لیکن به لحاظ مطلق ادراک به دو قسم عقل نظرى و عقل عملى تقسیم مى شود و آن شأن از قوه ادراک بشر که به «هست ما و نیست ما» تعلق مى گیرد و راجع به واقعیات هستى نظر مى دهد «عقل نظرى» نامیده مى شود، اما آن شأن از عقل که به «بایدها و نبایدها» تعلق مى گیرد و راجع به رفتار عملى انسان یعنى حوزه ارزش ها نظر مى دهد، عقل عملى نامیده مى شود. ر.ک: فلسفه اخلاق مصباح یزدى؛ ده گفتار استادمطهرى ص46.
[28]. سوره حجرات49: آیه 13.
[29]. بحارالأنوار، ج 103، ص 224.
[30]. الاصول الکافى، ج 1، باب 1، 11.
[31]. پاسخ این سؤال از کتاب زن در آئینه جلال و جمال تألیف حضرت آیت ا… جوادى آملى گزینش شده است، صفحات 36 ـ 32 و 288 ـ 255.
[32]. اصول کافى، ج 1، باب 1، 11.
[33]. مدعیان دروغین نبوت.
[34]. سوره هود11: آیه 98.
[35]. الاصول الکافى، ، ج 1، باب 3، 32.
[36]. برگرفته از کتاب زن در آیینه و جلال و جمال، صص 222-217 و 249.
[37]. نهج البلاغه، نامه 31.
[38]. سوره زخرف 43: آیه، 84.
[39]. سوره بقره 2: آیه 115.
[40]. نهج البلاغه، خطبه 186.
[41]. سوره آل عمران 3: آیه 185.
[42]. سوره عنکبوت29: آیه 57.
[43]. الاصول الکافى، ج 1، ص 160.
[44]. سوره فاطر35: آیه، 15.
[45]. سوره کهف 18: آیه، 49.
[46]. بحارالانوار، ج 5، ص 234.
[47]. سوره بقره 2: آیه، 235.
[48]. سوره اعراف7: آیه 198.
[49]. سوره آل عمران3: آیه 77.
[50]. سوره انشقاق 84: آیه 6.
[51]. سوره فاطر 35، آیه 10.
[52]. آیت اللّه جوادى آملى: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 14، ص 120 – 97، با تصرف و تلخیص.
[53]. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
[54]. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
[55]. «لَوْ بَقیَتِ الْاَرْضُ بِغَیْرِ اِمامٍ لَساخَتْ» الاصول الکافى، ج 1، ص 179.
[56]. «اَیْنَ السَّبَبُ الْمَتَّصِلُ بَیْنَ الْاَرْضِ وَ السَّماء؟» مفاتیح الجنان، دعاى ندبه.
[57]. «بِبَقائِهِ بَقیَتِ الدُّنیا وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرى».
[58]. سوره اسراء17: آیه 1.
[59]. سوره نجم53: آیه 9.
[60]. سوره انعام6: آیه 103.
[61]. سوره غافر40: آیه 19.
[62]. سوره بقره 2: آیه 17.
[63]. سوره طه20: آیه، 124.
[64]. سوره طه20: آیه 125.
[65]. سوره طه 20: آیه، 126.
[66]. سوره اعراف 7: آیه 172.
[67]. سوره انعام 6: آیه 54.
[68]. سوره کهف18: آیه 50.
[69]. سوره حجر15: آیه 27.
[70]. سوره اعراف7: آیه 12.
[71]. سوره تحریم66، آیه 6.
[72]. سوره بقره2: آیه 34.
[73]. سوره اسراء17: آیه 55.
[74]. سوره بقره 2: آیه 253.
[75]. سوره نور24: آیه 33.
[76]. سوره نساء4: آیه 32.
[77]. سوره انعام6: آیه 160.
[78]. سوره نمل 27: آیه 89.
[79]. سوره توبه9: آیه، 120.
[80]. سوره آل عمران3: آیه 169.
[81]. سوره بقره2: آیه129.
[82]. سوره بقره2: آیه 284.
[83]. الاصول الکافى، ج 2، ص 429، ح 3.
[84]. نهج البلاغه، حکمت 361.
[85]. سوره احزاب33: آیه 56.
[86]. سوره احزاب33: آیه 43.
[87]. سوره انعام6: آیه، 122.
[88]. نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 435، ملحقات حکمت 165.
[89]. سوره انسان76: آیه 30.
[90]. بحارالانوار، ج 25، ص 336.
[91]. مفاتیح الجنان، دعاى عدیله.